
Category: رباعیات مشتاق اصفهانی
از قتل من خسته روانی بگذر – مشتاق اصفهانی
از قتل من خسته روانی بگذر از خون اسیری چو جوانی بگذر شکرانه بازوی توانا صیاد از کشتن صید ناتوانی بگذر
هر ذره ز خاک تاجداری بوده است – مشتاق اصفهانی
هر ذره ز خاک تاجداری بوده است هر نقش قدم بزرگواری بوده است هر گرد که بر باد سوار است امروز پیداست که وی شاهسواری…
کو بر زبر دست تو دستی ایعشق – مشتاق اصفهانی
کو بر زبر دست تو دستی ایعشق تا باز کند آنچه تو بستی ایعشق سنجم بچه پایهای ترا از رفعت بالاتر از آنچه هست هستی…
رفتی تو و اشک لالهگون دل من – مشتاق اصفهانی
رفتی تو و اشک لالهگون دل من شد سلسله جنبان جنون دل من چون گل که دمد ز خاک و خون دل من خرگاه برون…
چشمم که سرشک لالهگون آید ازو – مشتاق اصفهانی
چشمم که سرشک لالهگون آید ازو پیوسته چو زخم تازه خون آید ازو نم در جگرم ز کریه نگذاشته است وقتیست که لخت دل برون…
ایدلبر بینظیر من دستم گیر – مشتاق اصفهانی
ایدلبر بینظیر من دستم گیر در کشور جان امیر من دستم گیر افتادهام از پا و نباشد دستی جز دست تو دستگیر من دستم گیر
آنم که بود محال در دیر وجود – مشتاق اصفهانی
آنم که بود محال در دیر وجود وز جام و سبو دمی توانم آسود می خوردهام و میخورم و خواهم خورد تا بوده و تا…
عشق آمد و کاشانه جان و تن سوخت – مشتاق اصفهانی
عشق آمد و کاشانه جان و تن سوخت از آتش او خانه مرد و زن سوخت ابری برخواست ناگه و برقی جست صدخانه بسیل رفت…
آخر غم او ازین غم آبادم برد – مشتاق اصفهانی
آخر غم او ازین غم آبادم برد با جان حزین و دل ناشادم برد هر قطره که دیدهام فشاند آخر کار جمع آمد و سیلی…
مشتاق جفای یار بهر من و تست – مشتاق اصفهانی
مشتاق جفای یار بهر من و تست خونخواری آن نگار بهر من و تست در گلشن عشقش که پر است از گل و خار گل…
طاقت ثمر ما و جفا حاصل تست – مشتاق اصفهانی
طاقت ثمر ما و جفا حاصل تست آن درگل ما باشد و این در گل تست آن شیشه که از سنگ ننالد دل ماست و…
درد دل ما که داستان دگر است – مشتاق اصفهانی
درد دل ما که داستان دگر است محتاج بتقریر و بیان دگر است این قصه ز هر زبان بیانش ناید افسانه عشق را زبان دگر…
تا چند رقیب در برش گیری تنگ – مشتاق اصفهانی
تا چند رقیب در برش گیری تنگ خواهیم یکی زین دو ز گردون دورنگ یا سنگ آید بشیشه هستی ما یا شیشه هستی تو اید…
ای قلزم سرگرم تلاطم گشته – مشتاق اصفهانی
ای قلزم سرگرم تلاطم گشته شورانگیز محیط و قلزم گشته هر ساعتی از تو هر زمانی در تو صد موج پدید گشته و گم گشته
امروز نکرده است اندیشه عشق – مشتاق اصفهانی
امروز نکرده است اندیشه عشق جا در دل من چو در گلم ریشه عشق از باده نداشت رنگ پیمان نه حسن روزی که شدم مست…
هرگز ز توام غیر دلآزاری نه – مشتاق اصفهانی
هرگز ز توام غیر دلآزاری نه خون گشته دل مرا ز تو دلداری نه ظالم خونم نگویم از جور مریز من کشتنیم ولی باین زودی…
گو دی رسد و بهارش از پی نرسد – مشتاق اصفهانی
گو دی رسد و بهارش از پی نرسد در خم میم از رسیدن دی نرسد کافیست گل داغ و می خون دلم گو موسم گل…
زین باغ که خار او زگل افزونست – مشتاق اصفهانی
زین باغ که خار او زگل افزونست در ساغر لالهاش می گلگونست گل از بلبل که قسمت ما خار است صهبا از گل که روزی…
در بر معشوق و در قدح می چه خوش است – مشتاق اصفهانی
در بر معشوق و در قدح می چه خوش است در گوشه بزم ناله نی چه خوش است سرمست شدن بپای یار افتادن پس گریه…
بازآ و هجوم لشکر درد نگر – مشتاق اصفهانی
بازآ و هجوم لشکر درد نگر گرد من و در میانهام فرد نگر بر لشکر غم تاختهام نیرو بین تنها بسپاهی زدهام مرد نگر
ای جان و دل مرا انیس و مونس – مشتاق اصفهانی
ای جان و دل مرا انیس و مونس باغی است رخت درو ز گلها مجلس لب غنچه و خط بنفشه و عارض گل بینی قلم…
از غم دل بیصبر و سکونی دارم – مشتاق اصفهانی
از غم دل بیصبر و سکونی دارم آزردهتر از برون درونی دارم هرکس که خورد زخم نهان نگهی داند چه دل غرقه بخونی دارم
ناگاه طلسم جسم را میشکنم – مشتاق اصفهانی
ناگاه طلسم جسم را میشکنم این لوح تهی زاسم را میشکنم جاوید بقید تن نخواهم ماندن من عاقبت این طلسم را میشکنم
کارم ز غمت همه خروش است امشب – مشتاق اصفهانی
کارم ز غمت همه خروش است امشب نیشم در کام جای نوشست امشب دوشم می وصل در قدح بود مرا خون در قدح از حسرت…
رفت از برم آن یگانه دیدی که چکرد – مشتاق اصفهانی
رفت از برم آن یگانه دیدی که چکرد دلبر بسر بهانه دیدی که چکرد افکند بصد مرحلهام دور از یار دور فلک و زمانه دیدی…
جز فتنه نمیکند جهان طور نگر – مشتاق اصفهانی
جز فتنه نمیکند جهان طور نگر جز زهر نمیدهد فلک جور نگر گیتی نگر و فلک نگر گردش بین محفل نگر و جام نگر دور…
ایخسته دلم همیشه رنجور از تو – مشتاق اصفهانی
ایخسته دلم همیشه رنجور از تو روزم ز سیاهی شب دیجور از تو بیشعله خس و خار نمیسوزد و من از دوری تو در آتشم…
آنم که بود بدامن صحرا باد – مشتاق اصفهانی
آنم که بود بدامن صحرا باد تا ره سپرد بکوه پیچد فریاد سرگشته چنان بکوه و دشتم بیتو کز لیلی مجنون وز شیرین فرهاد
عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ – مشتاق اصفهانی
عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ نفع و نقصان و شادی و غم همه هیچ با مهروشی دمی زنی گر چون صبح باشد…
از جام رقیب تا شدی مست و خراب – مشتاق اصفهانی
از جام رقیب تا شدی مست و خراب گردیده از این مگر که زد غیر بر آب بردیده من ز اشک چو ساغر می لبریز…
مخور نگشته از می ناب چه حظ – مشتاق اصفهانی
مخور نگشته از می ناب چه حظ نادیده شب سیه ز مهتاب چه حظ هجران نکشیده را چه لذت ز وصال آنرا که عطش نباشد…
صبح است ز باده میپرستان در رقص – مشتاق اصفهانی
صبح است ز باده میپرستان در رقص رندان ز می طرب غزلخوان در رقص جانان ز فروغ روی جانان در رقص ذرات ز آفتاب تابان…
دردشت محبت که گلشن محزونست – مشتاق اصفهانی
دردشت محبت که گلشن محزونست ز آواز درائی جگرم پر خونست بانگ جرس این اثر ندارد گویا این ناله زار ناله مجنونست
پیمان تو کی درست میدانستم – مشتاق اصفهانی
پیمان تو کی درست میدانستم عهد تو همیشه سست میدانستم من سستی عهد تو مپندار کنون دانستم کز نخست میدانستم
ای سرو تو از سرو روان موزونتر – مشتاق اصفهانی
ای سرو تو از سرو روان موزونتر لعلت ز شراب ارغوان گلگونتر تو فتنه عالم و ترا پیرو جوان مفتون و من از پیر و…
آگه نتوانی چو شد از فطرت پست – مشتاق اصفهانی
آگه نتوانی چو شد از فطرت پست زانگونه تو از حقیقت کار که هست مگذار زمانی قدح باده ز دست در بیخبری مرا چه هشیار…
هرگز غم یار را باغیار مگو – مشتاق اصفهانی
هرگز غم یار را باغیار مگو ور میگوئی بغیر دلدار مگو اسرار بنا محرم اسرار مگو زنهار مگو هزار زنهار مگو
گفتم ز تو دایمم نه غم خواهد بود – مشتاق اصفهانی
گفتم ز تو دایمم نه غم خواهد بود لطفت نه بغیر دمبدم خواهد بود زان خاری من فزون شد و خواهد شد او محترم است…
زاهد که ز عشق لافد آوازش کو – مشتاق اصفهانی
زاهد که ز عشق لافد آوازش کو وز نرگس شوخی دل بیمارش کو چون فاخته گر شیفته سروقد بست آواز حزین و ناله زارش کو
دانم بنشانه ناوکها نخورد – مشتاق اصفهانی
دانم بنشانه ناوکها نخورد تا حق نشود اشاره فرما نخورد از ماست که تیری بنشان اندازیم از ما نبود برو خورد یا نخورد
با یار رقیب می پرستی تا کی – مشتاق اصفهانی
با یار رقیب می پرستی تا کی در میکده وصال مستی تا کی از دامن او مرا بآن زلف ترا کوتهدستی و درازدستی تا کی
ای با همه آشنا ز ما بیگانه – مشتاق اصفهانی
ای با همه آشنا ز ما بیگانه از رسم و ره و مهر و وفا بیگانه تا چند بما رسی و از ما گذری همچون…
از سیلی غم چند کنی چهره بنفش – مشتاق اصفهانی
از سیلی غم چند کنی چهره بنفش وز سختی راه نالی و تنگی کفش راضی بقضا باش که با حکم خدا باشد جدلت ستیزه مشت…
نه ساکن باغ و نه مقیم چمنم – مشتاق اصفهانی
نه ساکن باغ و نه مقیم چمنم جغدم که خرابهایست دایم وطنم هرگز بسرم کس نکند آمد و رفت بیکستر ازین کسی مبادا که منم
فریاد ز طبع جرم زاینده ما – مشتاق اصفهانی
فریاد ز طبع جرم زاینده ما وز نفس به بد راه نماینده ما رفت آنچه ز عمر ما به بدکاری رفت آه ار گذرد چو…
دیشب که مرا بصحبت یار گذشت – مشتاق اصفهانی
دیشب که مرا بصحبت یار گذشت در جرگ رقیبان دل آزار گذشت وصلی که مرا از پس عمری رو داد وآن نیز بکام دل اغیار…
جز خون جگر ز شومی اختر خویش – مشتاق اصفهانی
جز خون جگر ز شومی اختر خویش چون لاله ندیدهایم در ساغر خویش خونابهکش محفل خویشیم وزنیم دوری دو پیاله از دو چشم تر خویش
ای واقف از آرامش و گشت همه کس – مشتاق اصفهانی
ای واقف از آرامش و گشت همه کس وی از طلبت ز خود گذشت همه کس بازم گردان بسوی خویش از ره لطف ای آنکه…
آنشوخ که خون مهربان یاران ریخت – مشتاق اصفهانی
آنشوخ که خون مهربان یاران ریخت وز تیغ جفا خون وفاداران ریخت از خون بحریست کوی او بسکه بخاک خون دل افکار دل افکاران ریخت
پیوسته ذلیل آشنا و خویشم – مشتاق اصفهانی
پیوسته ذلیل آشنا و خویشم بیوفر نموده چرخ بیش از پیشم در دیده هیچکس نیایم آخر نه عیب غنی نه هنر درویشم
یکروز بوصل کامرانی کردن – مشتاق اصفهانی
یکروز بوصل کامرانی کردن بهتر ز حیات جاودانی کردن حقا که برابر است با عمر ابد یکدم بمراد زندگانی کردن
گیرم که کنم من از مناهی پرهیز – مشتاق اصفهانی
گیرم که کنم من از مناهی پرهیز با حکم قضا کر است یارای ستیز ساقی بکفم نهاده جام لبریز میگویدم آنگاه که کج دار و…
شوخی که رهم در طلبش گمگشته – مشتاق اصفهانی
شوخی که رهم در طلبش گمگشته بیگانه ز من ز طعن مردم گشته فریاد که بیشتر ستم میکندش آنرا که سزاوار ترحم گشته
درد تو بود نهفته در جان کردن – مشتاق اصفهانی
درد تو بود نهفته در جان کردن در پنبه نهان آتش سوزان کردن مشکل باشد غم تو پنهان کردن وین مشکل تر که فاش نتوان…
پیمانه لب پیالهنوشی بوده است – مشتاق اصفهانی
پیمانه لب پیالهنوشی بوده است خم کالبد بادهفروشی بوده است صدبار درین میکده هر مشت گلی ساغر بکفی سبو بدوشی بوده است
ای غبغب دلکش ترا بوی ترنج – مشتاق اصفهانی
ای غبغب دلکش ترا بوی ترنج وز غیرت او زرد شده روی ترنج باشد ز نخ تو بر فراز غبغب سیبی که نهادهاند بر روی…
از نام تو کعبه را چسان نبود ننگ – مشتاق اصفهانی
از نام تو کعبه را چسان نبود ننگ در کعبه تو و دل بکلیسای فرنگ بیرون و درون تو بود چندان رنگ یا رومی روم…
هرگز ز کسی یار کسی فرد مباد – مشتاق اصفهانی
هرگز ز کسی یار کسی فرد مباد سرگرم بدشمنان دم سرد مباد در عشق اگر هزار درد دگر است باد آن همه دردها و این…
گر لاف ز عشق میزنی دردت کو – مشتاق اصفهانی
گر لاف ز عشق میزنی دردت کو اشک گلگون و چهره زردت کو داغیست بجان گرت ز خورشید وشی چون صبح دل گرم و دم…
زاهد که بپاک دامنیها ثمر است – مشتاق اصفهانی
زاهد که بپاک دامنیها ثمر است اور را ز بتان چشم بچیز دگر است این طرفه که من با همه بدنامیها از کیسه خویش دامنم…