
Author: RumiBalkhi.Com
من بقلزم می خیمه چون حباب زدم – مشتاق اصفهانی
من بقلزم می خیمه چون حباب زدم قدح بمیکده عشق بیحساب زده ز زور باده عشق بتان شهر آشوب چو موج غوطه بدریای اضطراب زده…
منم آنکه هر نفسم بدل ستمی ز عشوهگری رسد – مشتاق اصفهانی
منم آنکه هر نفسم بدل ستمی ز عشوهگری رسد غم دلبری نشود کهن که ز تازه تازه تری رسد بسریر سلطنت آنصنم زند از نشاط…
منت ز سر زلف توام یکسر مو نیست – مشتاق اصفهانی
منت ز سر زلف توام یکسر مو نیست چاکیست دلم را که سزاوار رفو نیست آن مه که مه چهاردهاش چون مهرو نیست در شهر…
من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد – مشتاق اصفهانی
من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد که ز غیرتم کشد آن ستم که ز دوست بر دگری رسد طلبی نگین…
من تشنه دشت بیآب بارد مگر سحابی – مشتاق اصفهانی
من تشنه دشت بیآب بارد مگر سحابی ورنه کسی نگیرد دست مرا بآبی آن تشنه لب درین دشت آخر رسد بآبی کز ره نرفته باشد…
من کیستم ز خنجر بیرحم قاتلی – مشتاق اصفهانی
من کیستم ز خنجر بیرحم قاتلی در خون خویش غوطهزنان مرغ بسملی آمد بدلبری بت شیرین شمایلی میدادمش بدست اگر داشتم دلی مرگ ز بیم…
من آنصیدم که گفت آهسته چون میبست صیادش – مشتاق اصفهانی
من آنصیدم که گفت آهسته چون میبست صیادش که خون میریزمش اما نخواهم کرد آزادش من آنصید به خون غلطیدهام کز تیر بیدادش زد و…
مگو عشاق را وقتی دلی بود – مشتاق اصفهانی
مگو عشاق را وقتی دلی بود کجا دل عقده بس مشکلی بود دلم دانسته در دام تو افتاد تو پنداری که صید غافلی بود بخاک…
مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را – مشتاق اصفهانی
مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را که دارد این نشاط افزائی و اندوه کاهی را ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده…
مکن از حرف دشمن بیوفا ترک وفاداران – مشتاق اصفهانی
مکن از حرف دشمن بیوفا ترک وفاداران نه یار است آنکه از حرف غرض کو رنجد از یاران ندارم با اسیران دگر نسبت بدان قدرم…
مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد – مشتاق اصفهانی
مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد روز تاریک سرآمد شب تار آخر شد یار از غیر برید الفت و با ما پیوست…
مرهم نکند فایده داغ دل ما را – مشتاق اصفهانی
مرهم نکند فایده داغ دل ما را یارب برسان چشم و چراغ دل ما را انداختهاش از کف و گم کرده بگیرید از دلبر ما…
لطف از اول داشت یار من بمن – مشتاق اصفهانی
لطف از اول داشت یار من بمن زآن سبب نگذاشت کار من بمن بست از خونم حنا دیدی چه کرد عاقبت از کین نگار من…
مرا بخت سبز از فلک دوش بود – مشتاق اصفهانی
مرا بخت سبز از فلک دوش بود که آن سرو نازم در آغوش بود ز غمخواری وصل او در دلم غم هر دو عالم فراموش…
مرا حسن و عشقست زاری و لابه – مشتاق اصفهانی
مرا حسن و عشقست زاری و لابه خداوندگار و نبی و صحابه کشد ماه در پرده سر گربرآرد سر از پرده آن ماه زرین عصابه…
مخوان ز دیرم بکعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا – مشتاق اصفهانی
مخوان ز دیرم بکعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا بناله مطرب بعشوه ساقی به خنده ساغر بگریه مینا بعقل نازی حکیم تا…
ما حریف غم و پیمانه کشی پیشه ما – مشتاق اصفهانی
ما حریف غم و پیمانه کشی پیشه ما دیده ما قدح ما دل ما شیشه ما چه از آن مه عوض مهر بجز کین طلبم…
ماه من مهرپروری که مپرس – مشتاق اصفهانی
ماه من مهرپروری که مپرس شاه من دادگستری که مپرس بیتو هر قطره اشک من بحریست باشدم دیده تری که مپرس مژهام رشته گهر شده…
گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس – مشتاق اصفهانی
گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس محرومی حسرت نگران چو نگرد کس بس کن ستم ای ترک جفا پیشه مبادا غافل کشد آهی…
لب شیرین تو شیرینتر از آن ساختهاند – مشتاق اصفهانی
لب شیرین تو شیرینتر از آن ساختهاند که توان گفتنش از شیره جان ساختهاند کردهاند از غمت آنان جگرم خون ایگل که ترا لاله رخ…
گوشت کجا بنالهام ایدل فریب هست – مشتاق اصفهانی
گوشت کجا بنالهام ایدل فریب هست آن گلبنی که صد چو منت عندلیب هست در وادیی که شوق بود راهبر چه باک گر هر قدم…
گو در ره عشقم نرسد راهنمائی – مشتاق اصفهانی
گو در ره عشقم نرسد راهنمائی کافتادهام و نیست مرا قوت پائی پی برگ تراز گلبن خشگیم درین باغ هیهات که مرغی رسد از ما…
گه مهر گویم گه مهت گه زهره گاهی مشتری – مشتاق اصفهانی
گه مهر گویم گه مهت گه زهره گاهی مشتری اما چو نیکو بنگرم تو از همه بالاتری هر عضوت از عضو دگر باشد بسی زیبندهتر…
گمان دارد ز ناز و سرکشی گل میکند کاری – مشتاق اصفهانی
گمان دارد ز ناز و سرکشی گل میکند کاری وزین غافل که آخر آه بلبل میکند کاری دلم خون شد ز هجران و نیم نومید…
گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ – مشتاق اصفهانی
گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ باغرا گو باغبان پردازد از مرغان باغ همنشینان تو دارند از گرفتاران فراغ فارغند از حال…
گلی و گل رخی تا در چمن هست – مشتاق اصفهانی
گلی و گل رخی تا در چمن هست خروش بلبل و افغان من هست دلم در سینه خون گشت و نگفتی که یعقوبی درین بیت…
گفتی او راست وفاپیشه بلی گر میبود – مشتاق اصفهانی
گفتی او راست وفاپیشه بلی گر میبود اندکی ایدل ازین حال تو بهتر میبود با من اکنون که بمهر است مرا حال این است وه…
گفتی شویم کی من از او او ز من جدا – مشتاق اصفهانی
گفتی شویم کی من از او او ز من جدا روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا خوش آنکه جا کنم…
گل همنشین خار و خس در دامن گلزارها – مشتاق اصفهانی
گل همنشین خار و خس در دامن گلزارها وز خارخار عشق گل در جان بلبل خارها تنها نه من از گلرخان هر دم کشم آزارها…
گفتم ز صبر کار بسامان شود نشد – مشتاق اصفهانی
گفتم ز صبر کار بسامان شود نشد طالع بحکم و بخت به فرمان شود نشد یا آنکه ترک او بجفا دل کند نکرد یا آنکه…
گفتم فتد کالای تو در دست من فرمود نه – مشتاق اصفهانی
گفتم فتد کالای تو در دست من فرمود نه گفتم من و سودای تو گفتا که هیچت سود نه بود از طپش آسوده دل در…
گشتهام از فیض عشق موی به مو دوست دوست – مشتاق اصفهانی
گشتهام از فیض عشق موی به مو دوست دوست این نه بود او منم وین نه منم اوست اوست در دو جهان غیر یار نیست…
گشت یارم یار غیر آئین یاری را ببین – مشتاق اصفهانی
گشت یارم یار غیر آئین یاری را ببین شد بدشمن دوست رسم دوستداریرا ببین ساخت عمری با رقیبان و دمی با ما نساخت سازگاری را…
گشت مرغی زخمی تیری دلم آمد بیاد – مشتاق اصفهانی
گشت مرغی زخمی تیری دلم آمد بیاد طایری غلطید در خون بسملم آمد بیاد نوحه جغدی شنیدم دوش از ویرانهای نالهام آمد بخاطر منزلم آمد…
گرنه ز بیوفایی گل یاد میکند – مشتاق اصفهانی
گرنه ز بیوفایی گل یاد میکند بلبل بباغ بهر چه فریاد میکند ما را ز ما خرید و ملولیم ما که او هر بنده که…
گشاید از در میخانه هر در کاسمان بندد – مشتاق اصفهانی
گشاید از در میخانه هر در کاسمان بندد مبادا در بروی هیچ کس پیر مغان بندد بدشمن عهد یاری یار ما محکم چنان بندد که…
گرفتم آمد آن سرو قباپوش – مشتاق اصفهانی
گرفتم آمد آن سرو قباپوش کیم از سرکشی آید در آغوش بعمری یاد کن یک ره کسی را که از یادش نه ای هرگز فراموش…
گرنه از وصل تو در هجر گهی یاد کنم – مشتاق اصفهانی
گرنه از وصل تو در هجر گهی یاد کنم بچه تقریب دگر خاطر خود شاد کنم کودک مکتب عشقم بجفا خوش دارم هرگز اندیشه کی…
گرفتم ز آشیان پرواز از شوق لب بامش – مشتاق اصفهانی
گرفتم ز آشیان پرواز از شوق لب بامش تو پنداری فریب دانهام آورده در دامش محالست اینکه ناکامی برآید ز آسمان کامش که از مینای…
گرم صد داغ بر جان میگذارد – مشتاق اصفهانی
گرم صد داغ بر جان میگذارد کجا داغی چو هجران میگذارد خوشا تیرت که مرهم خستگان را به زخم از آب پیکان میگذارد چه بحر…
گردم بسر کویت دیوانه چنین باید – مشتاق اصفهانی
گردم بسر کویت دیوانه چنین باید سرگشته یک شمعم پروانه چنین باید از جای نمیرفتم از صد خم و کارم ساخت چشم تو بیک گردش…
گر همین خون مرا یار خورد نوشش باد – مشتاق اصفهانی
گر همین خون مرا یار خورد نوشش باد ور نه اندیشه بیداد فراموشش باد شد شب تار اگر روز من از شام خطش روز روشن…
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون – مشتاق اصفهانی
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون گر مرا ریشه جان ز آب…
گر بعاشق سر عتابش نیست – مشتاق اصفهانی
گر بعاشق سر عتابش نیست هرچه گویم چرا جوابش نیست گر نه کارم بهجر خویش گذاشت بهر قتلم چرا شتابش نیست کوی عشقست چون گذرگه…
گر چو من از گلشن عشقش بدل جز خار نیست – مشتاق اصفهانی
گر چو من از گلشن عشقش بدل جز خار نیست ناله بلبل چرا چون ناله من زار نیست گرنه با اغیار سرگرمی چو شمع امشب…
کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را – مشتاق اصفهانی
کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی…
کی بود اینکه مدت فرقت یار بگذرد – مشتاق اصفهانی
کی بود اینکه مدت فرقت یار بگذرد صبح وصال دم زنداین شب تار بگذرد موسم گل رسید و ما سر ز ملال زیر پر آه…
کی در دل ما جز تو کسی را گذری هست – مشتاق اصفهانی
کی در دل ما جز تو کسی را گذری هست هم یاد تو باشد اگر اینجا دگری هست رو تافتم از دل بسراغ حرم دوست…
کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود – مشتاق اصفهانی
کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود نخواهم پرتو از مهر و فروغ…
کشد گر هر دمم صدبار افزون کن خدای من – مشتاق اصفهانی
کشد گر هر دمم صدبار افزون کن خدای من بمن جور و جفای او باو مهر و وفای من براه عشق گوید پیرو من از…
کسیکه دور شدت چون ز آستان میرد – مشتاق اصفهانی
کسیکه دور شدت چون ز آستان میرد به آنکه بر درت از جور پاسبان میرد شهید میرد اسیر قفس چه رشک برد بطایری که چو…
کجا ز قهر تو غیر از توام پناهی هست – مشتاق اصفهانی
کجا ز قهر تو غیر از توام پناهی هست همان به تست مرا گر گریزگاهی هست تو ابر رحمت و فیض تو عام آه که…
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا – مشتاق اصفهانی
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا بیبقا شادی وصل تو و دانم که ز پی آرد این…
قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی میزند – مشتاق اصفهانی
قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی میزند سوخت از شوقم که حرف آشنائی میزند چون به صیدی غمزهات تیر جفایی میزند ناوک رشگی بجان…
فلک سرگشته از سودای عشقست – مشتاق اصفهانی
فلک سرگشته از سودای عشقست بدور این ساغر از صهبای عشق است برون از نه فلک آنجا که جائی از آن برتر نباشد جای عشق…
غم دل کس بامید چه گوید دلستانش را – مشتاق اصفهانی
غم دل کس بامید چه گوید دلستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را مکن ایگل جفا با بلبل خود اینقدر ترسم رود…
عاقل کجا و بر سر دنیا گریستن – مشتاق اصفهانی
عاقل کجا و بر سر دنیا گریستن امروز باید از غم فردا گریستن گوشد دلم بصرفه خون و فغان کزو باید گرفت قطره و دریا…
عید آمد و کار خوش نباشد – مشتاق اصفهانی
عید آمد و کار خوش نباشد جز صحبت یار خوش نباشد در خط رخ یار خوش نباشد مه زیر غبار خوش نباشد او با من…
عنان دل بکف کودکی بود ما را – مشتاق اصفهانی
عنان دل بکف کودکی بود ما را که میکشد ز ستم مرغ رشته بر پارا دل مرا ز دل تست سنگدل یارا شکایتی که نباشد…
عشق آمد و غیر یار نگذاشت – مشتاق اصفهانی
عشق آمد و غیر یار نگذاشت آتش اثری ز خار نگذاشت تیغ تو فکند سر ز هر تن یک دوش بزیر بار نگذاشت دل را…