بیاد رویتو

%d8%a8%d9%84%d8%a8%d9%84-%d8%a7%d9%81%d9%81%d8%a7%d9%86
بیاد رویتو
الحاج حبیب الله “بلبل”

شبی بماه نظاره بیاد رویتو کردم
چنان ز خویش برفتم که سر بکویتو کردم
بگرد کویتو گشته طواف عشق نمودم
به فکر هوش نبودم چه های هویتو کردم
گذشت آنچه دویدم گذشت آنچه طپیدم
که روز آنشب خویش را بجستجو یتو کردم
چو از نسیم سحر عطر زلف تو شمیدم
دماغ خسته معطر ز عطر بویتو کردم
عبیر گیسوی نازت مرا بخویشتن آورد
که گل بگل همه گشته صفات بویتو کردم
به پاسبان تو رفتم نداد ره بحریمت
نوشته عرض نیازم روان بسویتو کردم
بگفتم آه کجائی که در بساط دو عالم
هر آنچه بود مرا صرفِ آرزویتو کردم
فغان “بلبل” ما از نهاد دل برخاست
که تا ز دور تماشا رخ نیکویتو کردم
الحاج حبیب الله “بلبل”

۶ قوس ۱۳۳۰

های هو: آه و ناله، کلمۀ تاسف
شمیدن: بوییدن، بو نمودن، آشفته شدن
معطر: خوشبو، عطر آمیز
صفات: صفت
بساط: میدان، زمین وسیع
عبیر: ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور

هوای کوی تو
مولانا نورالدین عبدالرحمن “جامی”

به کعبه رفتم وز آنجا هوای کوی تو کردم
جـمال کعبه تماشـا بیـاد روی تو کردم
شـعار کـعبه چـو دیدم سیاه دسـت تمـنا
دراز جـانب شـعر سیـاه مـوی تـو کردم
چو حلقـه‌ی در کعبه به صد نیـاز گرفتـم
دعای حلقه‌ی گیسوی مشکبوی ‌تو کردم
نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت
من از میان همه روی دل به سوی ‌تو کردم
مرا به هیچ مقامـی نبـود غیر تـو کامـی
طواف‌ و ‌سعی‌که کردم‌به‌جستجوی توکردم
به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان
من از دعا لب خود بسته گفتگوی تو کردم
فتاده اهل فتی در پی منـی و مقاصـد
چو”جامی” از همه فارق من آرزوی تو کردم

مولانا نورالدین عبدالرحمن “جامی”

Share: