
Category: غزلیات حضرت سعدی شیرازی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست – سعدی شیرازی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست به کمند سر زلفت نه من…
ما در خلوت به روی خلق ببستیم – سعدی شیرازی
ما در خلوت به روی خلق ببستیم از همه بازآمدیم و با تو نشستیم هر چه نه پیوند یار بود بریدیم وان چه نه پیمان…
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد – سعدی شیرازی
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد زهی سعادت و دولت که یار ما باشد اگر هزار غمست از جهانیان بر دل همین بسست…
قیامت باشد آن قامت در آغوش – سعدی شیرازی
قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش…
شورش بلبلان سحر باشد – سعدی شیرازی
شورش بلبلان سحر باشد خفته از صبح بیخبر باشد تیرباران عشق خوبان را دل شوریدگان سپر باشد عاشقان کشتگان معشوقند هر که زندست در خطر…
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی – سعدی شیرازی
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد…
رفیق مهربان و یار همدم – سعدی شیرازی
رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست میدارند و من هم نظر با نیکوان رسمیست معهود نه این بدعت من آوردم به عالم تو…
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت – سعدی شیرازی
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد…
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن – سعدی شیرازی
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگربار بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد نه بی او میتوان…
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت – سعدی شیرازی
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت بلای غمزه نامهربان خون خوارت چه خون…
تو را نادیدن ما غم نباشد – سعدی شیرازی
تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو…
پای سرو بوستانی در گلست – سعدی شیرازی
پای سرو بوستانی در گلست سرو ما را پای معنی در دلست هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبلست نیکخواهانم…
برخیز که میرود زمستان – سعدی شیرازی
برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار…
ای نفس خرم باد صبا – سعدی شیرازی
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا بر سر خشمست…
ای به خلق از جهانیان ممتاز – سعدی شیرازی
ای به خلق از جهانیان ممتاز چشم خلقی به روی خوب تو باز لازمست آن که دارد این همه لطف که تحمل کنندش این همه…
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم – سعدی شیرازی
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد…
آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری – سعدی شیرازی
آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری یا کبر منعت میکند کز دوستان یاد آوری هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز…
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی – سعدی شیرازی
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی ور به خلوت با دلارامت میسر میشود در سرایت خود…
هر که بی او زندگانی میکند – سعدی شیرازی
هر که بی او زندگانی میکند گر نمیمیرد گرانی میکند من بر آن بودم که ندهم دل به عشق سروبالا دلستانی میکند مهربانی مینمایم بر…
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی – سعدی شیرازی
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی ز روزگار من آشفتهتر چه…
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید – سعدی شیرازی
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت…
گفتم به عقل پای برآرم ز بند او – سعدی شیرازی
گفتم به عقل پای برآرم ز بند او روی خلاص نیست بجهد از کمند او مستوجب ملامتی ای دل که چند بار عقلت بگفت و…
که برگذشت که بوی عبیر میآید – سعدی شیرازی
که برگذشت که بوی عبیر میآید که میرود که چنین دلپذیر میآید نشان یوسف گم کرده میدهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید…
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم – سعدی شیرازی
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم بوستان خانه عیشست و چمن کوی نشاط تا مهیا نبود عیش…
شادی به روزگار گدایان کوی دوست – سعدی شیرازی
شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته به امید روی دوست گفتم به گوشهای بنشینم ولی دلم ننشیند از کشیدن خاطر به…
زهی سعادت من کهم تو آمدی به سلام – سعدی شیرازی
زهی سعادت من کهم تو آمدی به سلام خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام قیام خواستمت کرد عقل میگوید مکن که شرط ادب نیست…
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست – سعدی شیرازی
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست هر که ما را این نصیحت میکند بیحاصلست یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست بامدادان روی…
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند – سعدی شیرازی
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد علی الخصوص که پیرایهای…
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری – سعدی شیرازی
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد تا دگر برنکنم…
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست – سعدی شیرازی
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست طعم دهانت از شکر ناب خوشترست زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی کز خنده شکوفه سیراب خوشترست…
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری – سعدی شیرازی
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری که جمال سرو بستان و کمال ماه داری در کس نمیگشایم که به خاطرم درآید تو به…
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور – سعدی شیرازی
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور آدمی چون تو در آفاق نشان…
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد – سعدی شیرازی
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد چندین وفا که کرد چو من در هوای…
ای کاب زندگانی من در دهان توست – سعدی شیرازی
ای کاب زندگانی من در دهان توست تیر هلاک ظاهر من در کمان توست گر برقعی فرونگذاری بدین جمال در شهر هر که کشته شود…
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم – سعدی شیرازی
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم همه بینند نه این صنع که من میبینم همه…
اگر سروی به بالای تو باشد – سعدی شیرازی
اگر سروی به بالای تو باشد نه چون بشن دلارای تو باشد و گر خورشید در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد و گر…
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم – سعدی شیرازی
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو…
هزار سختی اگر بر من آید آسانست – سعدی شیرازی
هزار سختی اگر بر من آید آسانست که دوستی و ارادت هزار چندانست سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که خار دشت محبت گلست…
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست – سعدی شیرازی
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست ندهم دل به قد و قامت سرو که چو بالای دلپذیر…
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم – سعدی شیرازی
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای…
مپرس از من که هیچم یاد کردی – سعدی شیرازی
مپرس از من که هیچم یاد کردی که خود هیچم فرامش مینگردی چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی…
گر کنم در سر وفات سری – سعدی شیرازی
گر کنم در سر وفات سری سهل باشد زیان مختصری ای که قصد هلاک من داری صبر کن تا ببینمت نظری نه حرامست در رخ…
کس این کند که دل از یار خویش بردارد – سعدی شیرازی
کس این کند که دل از یار خویش بردارد مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق…
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن – سعدی شیرازی
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن با شهد میرود ز دهانت به در سخن گر من نگویمت که تو شیرین عالمی تو خویشتن دلیل بیاری…
سرو بلند بین که چه رفتار میکند – سعدی شیرازی
سرو بلند بین که چه رفتار میکند وان ماه محتشم که چه گفتار میکند آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری قصد هلاک…
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را – سعدی شیرازی
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر…
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران – سعدی شیرازی
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش چو…
خوشا و خرما وقت حبیبان – سعدی شیرازی
خوشا و خرما وقت حبیبان به بوی صبح و بانگ عندلیبان خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست که ساکن گردد آشوب رقیبان دو تن…
چون است حال بستان ای باد نوبهاری – سعدی شیرازی
چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را…
جمعی که تو در میان ایشانی – سعدی شیرازی
جمعی که تو در میان ایشانی زان جمع به دربود پریشانی ای ذات شریف و شخص روحانی آرام دلی و مرهم جانی خرم تن آن…
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم – سعدی شیرازی
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم پیرهن میبدرم دم به دم از غایت شوق که…
بنده وار آمدم به زنهارت – سعدی شیرازی
بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت متفق میشوم که دل ندهم معتقد میشوم دگربارت مشتری را بهای روی تو نیست من بدین…
این که تو داری قیامتست نه قامت – سعدی شیرازی
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه سپر کرد پیش…
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی – سعدی شیرازی
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر…
آن سرو که گویند به بالای تو ماند – سعدی شیرازی
آن سرو که گویند به بالای تو ماند هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست با غمزه بگو…
اگر به تحفه جانان هزار جان آری – سعدی شیرازی
اگر به تحفه جانان هزار جان آری محقرست نشاید که بر زبان آری حدیث جان بر جانان همین مثل باشد که زر به کان بری…
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی – سعدی شیرازی
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان این بتر…
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد – سعدی شیرازی
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد…
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد – سعدی شیرازی
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا…
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم – سعدی شیرازی
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن نه قرار زخم…