
Category: رباعیات قدسی مشهدی
هرکس که سخن ز قدر و مقدار کند – قدسی مشهدی
هرکس که سخن ز قدر و مقدار کند کی حالت خود تواند اظهار کند خواهی هنرت عیان شود، پستی جو شمشیر فرود آید و کار…
هر سو که مهیای سفر میگردم – قدسی مشهدی
هر سو که مهیای سفر میگردم قدسی صفت از بهر ضرر میگردم بی دغدغهای نمیرود پایم پیش گر بیخطرست راه، برمیگردم
مستغرق حال، قال را نشناسد – قدسی مشهدی
مستغرق حال، قال را نشناسد بی عشق، کس اهل حال را نشناسد می، پخته و خام را ز هم فرق کند چون آب، کسی سفال…
گر سوخته آتش بی دود شوی – قدسی مشهدی
گر سوخته آتش بی دود شوی هرچند زیانی، همه سر سود شوی کنجی بنشین و نیستی جوی و مترس بود تو کدام است که نابود…
قدسی، منم و دلی چو آتش همه سوز – قدسی مشهدی
قدسی، منم و دلی چو آتش همه سوز رنگم ز شراب عافیت، گو مفروز بر غمزده جز بخت سیه نیست شگون محروم بود ز شعله…
عریان ز لباس معرفت عوری چند – قدسی مشهدی
عریان ز لباس معرفت عوری چند دارند چه حال، زنده در گوری چند در تیه ضلالتند بیمعرفتان چون خانه بی در و در او کوری…
زین دجله که طوفان به سر پل دارد – قدسی مشهدی
زین دجله که طوفان به سر پل دارد آبش مستی بیشتر از مل دارد سالم جستی، مردی اگر پیش از مرگ تا زنده بود شمع،…
دنیا افزون بود وگر کم، هیچ است – قدسی مشهدی
دنیا افزون بود وگر کم، هیچ است جز دوست، مطالب دو عالم هیچ است گویند دمیست زندگی، دریابش دریافتمش، دمیست کان هم هیچ است
در عشق به آن بهانه جو نزدیکم – قدسی مشهدی
در عشق به آن بهانه جو نزدیکم وصلش دارد به خود نکو نزدیکم این طرفه که با من است پیوسته و من از خود چو…
خوش نیست حقیقت و مجاز از هم پاک – قدسی مشهدی
خوش نیست حقیقت و مجاز از هم پاک این هردو به هم خوشند تا وقت هلاک معنی نکند نشو و نما بی صورت هر دانه…
چون باصره در عشق مجازی ماندی – قدسی مشهدی
چون باصره در عشق مجازی ماندی چون ناطقه در زباندرازی ماندی قانع به صفات گشتی از جوهر ذات چون آینه در جمالبازی ماندی
تا هست سخن، سخنسرا خواهد گفت – قدسی مشهدی
تا هست سخن، سخنسرا خواهد گفت خواهد گفتن حرف و به جا خواهد گفت ذوقی ز سخن یافته کز لذت آن تا هست زبان خامه،…
بینم رخ غم، نقاب نگشاده هنوز – قدسی مشهدی
بینم رخ غم، نقاب نگشاده هنوز مستم، چه شد ار نخوردهام باده هنوز چون لاله مرا چهره به خون دارد سرخ داغی که سیاهیاش نیفتاده…
بر سینه خود به عاریت نیش مبند – قدسی مشهدی
بر سینه خود به عاریت نیش مبند الماس به دل بیشتر از ریش مبند چون آتش اگر سوختنت داعیه نیست چون شمع، به رشته شعله…
این خلق مجازی نه ز اهل هوشند – قدسی مشهدی
این خلق مجازی نه ز اهل هوشند گر اهل ردا، وگر مرقّعپوشند آمیزششان به هم ندارد مزهای با هم چو شراب بینمک میجوشند
ای صبح ز فیض نفست عرش جناب – قدسی مشهدی
ای صبح ز فیض نفست عرش جناب وی خرقه رحمت ز تو پوشیده سحاب ای مرشد ارباب طریق از همه باب ما را چو اجابت…
آنی تو که نیست در دعای تو ریا – قدسی مشهدی
آنی تو که نیست در دعای تو ریا وین حرف، نهفته نیست بر شاه و گدا ای پیر جوان، تویی که در خانقهت مقرون به…
آن را که سری به عشق عالمسوزست – قدسی مشهدی
آن را که سری به عشق عالمسوزست بختش مسعود و طالعش فیروز است اکنون که شب از موی سفیدم روزست معلومم شد که عشق پیرآموزست
از نادانی، کس نفتد در کم و کاست – قدسی مشهدی
از نادانی، کس نفتد در کم و کاست دانایی ما بلای جان و دل ماست تا دست چپ و راست ز هم دانستم غم بر…
از درد نکرد دیدهام ضعف اظهار – قدسی مشهدی
از درد نکرد دیدهام ضعف اظهار وز گریه نیفتاد به روز شب تار شد بی تو یتیم مردم دیده من بر چهرهاش از گرد یتیمیست…
یک چند به فسق و معصیت یار شدم – قدسی مشهدی
یک چند به فسق و معصیت یار شدم در کعبه، ترانهسنج زنّار شدم در حالت نزع، توبهام یاد آمد چون قافله کوچ کرد، بیدار شدم
هرچند که رحمت است کار رحمان – قدسی مشهدی
هرچند که رحمت است کار رحمان علت نشود عفو برای عصیان از خشم کریم هم بپرهیز، آری هم برق ز ابر باشد و هم باران
نی شکر ز جان، نه شکوه از تن دارم – قدسی مشهدی
نی شکر ز جان، نه شکوه از تن دارم کام دو جهان، در دو جهان من دارم گر در وطن است، اگر به غربت، چو…
گویند انسان علم ز هم اندوزند – قدسی مشهدی
گویند انسان علم ز هم اندوزند من میگویم همه ز حق آموزند حق با ایشان بود در آیینه و آب از عکس چراغ اگر چراغ…
گر از یاری، مدام از خود باشی – قدسی مشهدی
گر از یاری، مدام از خود باشی ور زان خودی، به نام از خود باشی یک ذرهات از خود نبود، تا به خودی بیخود چو…
قدسی خوش باد و خوشتر از خوش حالت – قدسی مشهدی
قدسی خوش باد و خوشتر از خوش حالت عزم سفری کرده درست، اقبالت همت طلب از دیده تر، کز بغداد گردیده روان، دجله به استقبالت
عاشق باشد ز شور خود مست و خراب – قدسی مشهدی
عاشق باشد ز شور خود مست و خراب عاقل ز پی نصیحتش در تب و تاب از گرمی عقل، عشق افسرده نشد دریا نشود ز…
زاهد به بهشت عدن، جا میخواهد – قدسی مشهدی
زاهد به بهشت عدن، جا میخواهد صوفی، جام جهاننما میخواهد پرسند گر از من که چه خواهی ز خدا من میگویم آن چه خدا میخواهد
درویش، غنیست گرچه بیتوشه بود – قدسی مشهدی
درویش، غنیست گرچه بیتوشه بود پیرایه کدخدای ده، خوشه بود هرکس نگرفت گوشهای، زو چه حساب؟ باطل بود آن فرد که بیگوشه بود
در خانقه کون و مکان پیر تویی – قدسی مشهدی
در خانقه کون و مکان پیر تویی این صومعه را باعث تعمیر تویی باشد ز تو ارشاد جوانبختان را چون صبح دوم، پیر جهانگیر تویی
خواهم عدمی که پیش از این داشت وجود – قدسی مشهدی
خواهم عدمی که پیش از این داشت وجود کاین هستی پوچ را در او راه نبود ور نه عدمی که بعد ازین خواهد بود مستوجب…
جمعیت سیم و زر لئیمان دارند – قدسی مشهدی
جمعیت سیم و زر لئیمان دارند وز پیسه بسی تنگ، غنیمان دارند زنهار مکن شکایت از دست تهی کاین شیوه خاص را کریمان دارند
تا شاهد عشق تو در آغوش من است – قدسی مشهدی
تا شاهد عشق تو در آغوش من است بر چرخ، هلال، حلقه در گوش من است پامال بود نه فلکم در ته پای تا غاشیه…
بی شعله، چو باده خود به خود میجوشی – قدسی مشهدی
بی شعله، چو باده خود به خود میجوشی غفلت به تو داده داروی بیهوشی لعب هوست است ز عشق دور افکنده ماند ز سبق، طفل…
با مهر تو هر جان به تنی آینه است – قدسی مشهدی
با مهر تو هر جان به تنی آینه است هر برگ گلی به گلشنی آینه است هر دل که به فیض آشنا شد … روشن…
ای مرکز فیض ازل از روز نخست – قدسی مشهدی
ای مرکز فیض ازل از روز نخست قطبی چو تو، آسمان به صد قرن نجست ما را ز دعا مکن فراموش که هست ایمان اجابت…
ای جان چه شود که مونس تن باشی – قدسی مشهدی
ای جان چه شود که مونس تن باشی وی گل چه بود که زیب گلشن باشی گیرند زکات، ابر و دریا از من ای گوهر…
آن کس که وطن به چرخ اعلا دارد – قدسی مشهدی
آن کس که وطن به چرخ اعلا دارد از قید تعلق، به زمین جا دارد پیوند رساندش به پستی، ور نه خود شعله شمع میل…
آن را که به مقصود رهی در پیش است – قدسی مشهدی
آن را که به مقصود رهی در پیش است خرسند به مقصود رسان از خویش است چون راهروی ز کاروان دور افتاد مشتاق به کاروان…
از گریه و درد دیده را کی خطرست؟ – قدسی مشهدی
از گریه و درد دیده را کی خطرست؟ تاریکی چشم من ز جای دگرست عمریست که عکس یار دور از نظرست این آینه را غبار…
از بس که بود چشم خزف بر گوهر – قدسی مشهدی
از بس که بود چشم خزف بر گوهر تنگ آمده عرصه صدف بر گوهر از آفت چند قطره دریا دزد چسبیده صدف به هر دو…
واعظ که خبر ندارد از جان خراب – قدسی مشهدی
واعظ که خبر ندارد از جان خراب از شغل ملامتم ندارد خور و خواب او گرم نصیحت است و من میگویم از دیده، به آب…
هر نیک و بدی که میکنی، میبینی – قدسی مشهدی
هر نیک و بدی که میکنی، میبینی پیوسته گل تلافیاش میچینی صد صور دمیدند و نگشتی آگاه نشنیده کسی خواب به این سنگینی
ناچار به هجر یار میباید ساخت – قدسی مشهدی
ناچار به هجر یار میباید ساخت گر گل نبود، به خار میباید ساخت دل را به وفای وعدهاش نتوان بست از وعده به انتظار میباید…
گردون زند از کین تو هر صبحی دم – قدسی مشهدی
گردون زند از کین تو هر صبحی دم روزی کند از عمر تو هر شامی کم اختر کند از برای خاکت از هم آری دندان…
کوچک خرد ار چه زود عاشق نشود – قدسی مشهدی
کوچک خرد ار چه زود عاشق نشود تا جان به تنش بود، پی عشق بود هرچند که نام نان نداند طفلی آن نیست که نان…
عمریست که یار درد من افزودهست – قدسی مشهدی
عمریست که یار درد من افزودهست بر دیده من پای ز غفلت سودهست شکر قدمش چگونه گویم که هنوز چون حلقه دام، خاک و خون…
شبها که ز هجر، آب گردد نفسم – قدسی مشهدی
شبها که ز هجر، آب گردد نفسم وز آتش دل، کباب گردد نفسم مالم چو نسیم، سینه بر سینه صبح تا مطلع آفتاب گردد نفسم
روزن متعددست و مهتاب یکی – قدسی مشهدی
روزن متعددست و مهتاب یکی بیداردلان شوند در خواب یکی فرداست که روح بیقراران با هم گردیده چو قطرههای سیماب یکی
در گلشن دهر تا خزان است و بهار – قدسی مشهدی
در گلشن دهر تا خزان است و بهار افتد به بدان، بیشتر از نیکان کار هرچند چمن برای گل ساختهاند یک هفتهاش از گل است…
دانی ز چه بیحجاب میخندد صبح – قدسی مشهدی
دانی ز چه بیحجاب میخندد صبح افکنده ز رخ نقاب میخندد صبح این غمکده چون مقام خندیدن نیست بر خنده آفتاب میخندد صبح
چون منصب عاشقی فلک داد مرا – قدسی مشهدی
چون منصب عاشقی فلک داد مرا شد دنیی و عقبی همه از یاد مرا افتاده ز کار دو جهان است دلم زان روز که کار…
جان زنده بود به عشق و عشق تو به جاست – قدسی مشهدی
جان زنده بود به عشق و عشق تو به جاست بر ذره ز آفتاب، بس منتهاست هر جزوی را وصول کل، کل دارد آن قطره…
پیش از خبر آیی نفسی، خوبترست – قدسی مشهدی
پیش از خبر آیی نفسی، خوبترست سبقت نکند بر تو کسی، خوبترست هرچند که هست خوبِ خوب، آمدنت زودآمدنت ازان بسی خوبترست
بس مرد که از تندی خود رسوا گشت – قدسی مشهدی
بس مرد که از تندی خود رسوا گشت در علم اگرچه بوعلی سینا گشت ای عقل، مرا تند و ز منزل مگذر ره پرخطرست، باز…
با آن که زدی بر جگرم صد جا نیش – قدسی مشهدی
با آن که زدی بر جگرم صد جا نیش وز درد، دلم را چو جگر کردی ریش هرجور که آید از تو بر من، بحلی…
ای غم نتوان گرفت هر دم یاری – قدسی مشهدی
ای غم نتوان گرفت هر دم یاری چون شعله مباش گرم با هر خاری جز بر سر قدسی مرو ای اختر عشق حیف است این…
ای آن که هوس دکانی از بهر تو چید – قدسی مشهدی
ای آن که هوس دکانی از بهر تو چید بر حال دلت چه گریه، باید خندید هر نقش که دیدی، به دلت صورت بست یک…
آن قوم که دین عشقکیشان دارند – قدسی مشهدی
آن قوم که دین عشقکیشان دارند بر چرخ، ز اهل قدس، خویشان دارند آنها که هوس را بت خود ساختهاند ایشان دانند و آنچه ایشان…
اسباب تعلق همه عارت بخشد – قدسی مشهدی
اسباب تعلق همه عارت بخشد فقرست که تاج افتخارت بخشد هرچیز که دانسته ازان ترک کنی حق در عوض یکی هزارت بخشد