
Category: یوسف و زلیخا – نورالدین عبدالرحمن جامی
بخش ۲۰ – خواب دیدن یوسف که آفتاب و ماه و یازده ستاره او را سجده میبرند
شبی یوسف به پیش چشم یعقوب که پیش او چو چشمش بود محبوب به خواب خوش نهاده سر به بالین به خنده نوش نوشین کرد…
بخش ۳ – در اثبات واجب الوجود
دلا تا کی درین کاخ مجازی کنی مانند طفلان خاکبازی؟ تویی آن دستپرور مرغ گستاخ که بودت آشیان بیرون ازین کاخ چرا ز آن آشیان…
بخش ۳۷ – زبان به طعنهٔ زلیخا گشادن زنان مصر و به تیغ غیرت عشق دست ایشان بریدن
نسازد عشق را کنج سلامت خوشا رسوایی و کوی ملامت غم عشق از ملامت تازه گردد وز این غوغا بلند، آوازه گردد ملامتهای عشق از…
بخش ۱۷ – به مصر درآمدن زلیخا و نثار افشاندن مصریان بر وی
عزیز آمد به فر شهریاری نشاند از خیمه مه را در عماری سپه را از پس و پیش و چپ و راست به آیینی که…
بخش ۴۴ – وفات یافتن یوسف و هلاک شدن زلیخا از مفارقت وی
زلیخا چون ز یوسف کام دل یافت به وصل دایمش آرام دل یافت به دل خرم، به خاطر شاد میزیست ز غمهای جهان آزاد میزیست…
بخش ۲۸ – تمنا کردن یوسف شبانی را
به حکم آنکه امتپروری را شبان لایق بود پیغمبری را ز یوسف با هزاران کامرانی همی زد سر تمنای شبانی زلیخا آن تمنا را چو…
بخش ۴ – در بیان فضیلت عشق
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست تن بیدرد دل جز آب و گل نیست ز عالم رویت آور در غم عشق! که باشد عالمی…
بخش ۳۱ – عرضه کردن کنیزان جمال خویش را بر یوسف و یکتاپرست کردن یوسف ایشان را
شبانگه کز سواد شعر گلریز فلک شد نوعروس عشوهانگیز ز پروین گوش را عقد گهر بست گرفت آن صیقلی آیینه در دست کنیزان جلوهگر در…
بخش ۱۲ – به خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار سوم
زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش به غم همراز و با محنت هم آغوش کشید از مقنعه موی معنبر فشاند از آتش دل،…
بخش ۲ – در حمد و ستایش
به نام آنکه نامش حرز جانهاست ثنایش جوهر تیغ زبانهاست زبان در کام، کام از نام او یافت نم از سرچشمهٔ انعام او یافت خرد…
بخش ۲۶ – خدمتگاری نمودن زلیخا، یوسف را
چو دولتگیر شد دام زلیخا فلک زد سکه بر نام زلیخا نظر از آرزوهای جهان بست به خدمتکاری یوسف میان بست مذهب تاجها، زرین کمرها…
بخش ۸ – در خواب دیدن زلیخا، یوسف را
شبی خوش همچو صبح زندگانی نشاطافزا چو ایام جوانی ز جنبش مرغ و ماهی آرمیده حوادث پای در دامن کشیده درین بستانسرای پر نظاره نمانده…
بخش ۲۹ – مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را و استغنا نمودن یوسف از وی
زلیخا بود یوسف را ندیده به خوابی و خیالی آرمیده بجز دیدارش از هر جست و جویی نمیدانست خود را آرزویی چو دید از دیدن…
بخش ۱۹ – آغاز حسدبردن برادران بر یوسف
دبیر خامه ز استاد کهن زاد درین نامه چنین داد سخن داد که یوسف چون به خوبی سر برافروخت دل یعقوب را مشعوف خود ساخت…
بخش ۲۴ – دیدن زلیخا، یوسف را
زلیخا بود ازین صورت، تهیدل کز او تا یوسف آمد یک دو منزل به صحرا شد برون تا ز آن بهانه ز دل بیرون دهد…
بخش ۶ – آغاز داستان و تولد یوسف
درین نوبتگه صورت پرستی زند هر کس به نوبت کوس هستی حقیقت را به هر دوری ظهوریست ز اسمی بر جهان افتاده نوریست اگر عالم…
بخش ۴۱ – ابتلای زلیخا به محنت فراق بعد از وفات عزیز مصر
دلی کز دلبری ناشاد باشد ز هر شادی و غم آزاد باشد غمی دیگر نگیرد دامن او نگردد شادیای پیرامن او زلیخا بود مرغی محنت…
بخش ۲۱ – درخواست برادران یوسف از پدر که وی را با خود به صحرا برند
حسدورزان یوسف بامدادان به فکر دینه خرمطبع و شادان زبان پر مهر و سینه کینهاندیش چو گرگان نهان در صورت میش به دیدار پدر احرام…
بخش ۳۰ – فرستادن زلیخا، یوسف را به باغ
چمن پیرای باغ این حکایت چنین کرد از کهن پیران روایت زلیخا داشت باغی و چه باغی! کز آن بر دل ارم را بود داغی…
بخش ۹ – بیدار شدن زلیخا از خواب و نهفتن اندوه خود از پرستاران
سحر چون زاغ شب پرواز برداشت خروس صبحگاه آواز برداشت سمن از آب شبنم روی خود شست بنفشه جعد عنبر بوی خود شست زلیخا همچنان…
بخش ۳۸ – به زندان رفتن یوسف
چو از دستان آن ببریدهدستان همه از خود پرستی بتپرستان دل یوسف نگشت از عصمت خویش بسی از پیشتر شد عصمتش بیش، همه خفاش آن…
بخش ۱۶ – دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه
عزیز مصر چون افگند سایه در آن خیمه زلیخا بود و دایه عنان بربودش از کف شوق دیدار به دایه گفت کای دیرینهغمخوار علاجی کن!…
بخش ۳۴ – خانه هفتم
سخن پرداز این کاشانهٔ راز چنین بیرون دهد از پرده آواز که چون نوبت به هفتم خانه افتاد زلیخا را ز جان برخاست فریاد که:…
بخش ۱۰ – پرسیدن دایه از حال زلیخا
خوش است از بخردان این نکته گفتن که: مشک و عشق را نتوان نهفتن! اگر بر مشک گردد پرده صد توی کند غمازی از صد…
بخش ۴۰ – بیرون آمدن یوسف از زندان و وفات عزیز مصر و تنهایی زلیخا
درین دیر کهن رسمیست دیرین که بیتلخی نباشد عیش، شیرین شب یوسف چو بگذشت از درازی طلوع صبح کردش کارسازی پی تعظیم و اکرام وی…
بخش ۲۲ – به صحرا بردن برادران یوسف را و به جاه افگندنش
چو پا بر دامن صحرا نهادند بر او دست جفاکاری گشادند ز دوش مرحمت، بارش فکندند میان خاره و خارش فکندند بدینسان بود حالش تا…
بخش ۳۳ – وصف آرایش کردن زلیخا
ولی اول جمال خود بیاراست وز آن میل دل یوسف به خود خواست به زیورها نبودش احتیاجی ولی افزود از آن خود را رواجی ز…
بخش ۱۱ – خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار دوم
خوش آن دل کاندر او منزل کند عشق ز کار عالماش غافل کند عشق در او رخشنده برقی برفروزد که صبر و هوش را خرمن…
بخش ۴۳ – عقد نکاح بستن یوسف با زلیخا
چو فرمان یافت یوسف از خداوند که بندد با زلیخا عقد پیوند اساس انداخت جشن خسروانه نهاد اسباب جشن اندر میانه شه مصر و سران…
بخش ۲۵ – خریدن زلیخا یوسف را به اضعاف، در حراج
چو یوسف شد به خوبی گرمبازار شدندش مصریان یکسر خریدار به هر چیزی که هر کس دسترس داشت در آن بازار بیع او هوس داشت…
بخش ۲۳ – بیرون آوردن کاروانیان یوسف را از چاه و بردن به مصر
سه روز آن ماه در چه بود تا شب چو ماه نخشب اندر چاه نخشب چو چارم روز ازین فیروزهخرگاه برآمد یوسف شب رفته در…
بخش ۵ – در فضایل سخن
سخن دیباچهٔ دیوان عشق است سخن نوباوهٔ بستان عشق است خرد را کار و باری جز سخن نیست جهان را یادگاری جز سخن نیست سخن…
بخش ۱ – آغاز سخن
الهی غنچهٔ امید بگشای! گلی از روضهٔ جاوید بنمای بخندان از لب آن غنچه باغم! وزین گل عطرپرور کن دماغم! درین محنتسرای بی مواسا به…
بخش ۱۸ – عمر گذراندن زلیخا در مفارقت یوسف
چو دل با دلبری آرام گیرد ز وصل دیگری کی کام گیرد؟ زلیخا را در آن فرخندهمنزل همه اسباب حشمت بود حاصل غلامی بود پیش…
بخش ۳۲ – تضرع کردن زلیخا پیش دایه و راهنمایی او زلیخا را به ساختن عمارت
چو با آن کشتهٔ سودای یوسف ز حد بگذشت استغنای یوسف شبی در کنج خلوت دایه را خواند به صد مهرش به پیش خویش بنشاند…
بخش ۱۳ – آمدن رسولان شاهان چندین کشور به خواستگاری زلیخا
زلیخا گرچه عشق آشفت حالش جهان پر بود از صیت جمالش به هر جا قصهٔ حسنش رسیدی شدی مفتون او هر کس شنیدی سران ملک…
بخش ۴۵ – در خاتمهٔ کتاب
بحمدالله که بر رغم زمانه به پایان آمد این دلکش فسانه ورقها از پریشانی رهیدند به دامن پای جمعیت کشیدند چو گل هر دم رواجی…
بخش ۷ – در صفت زیبایی زلیخا
چنین گفت آن سخندان سخنسنج که در گنجینه بودش از سخن گنج که در مغرب زمین شاهی بناموس همی زد کوس شاهی، نام تیموس همه…
بخش ۳۵ – رسیدن عزیز مصر در همان دم و سال از یوسف و زلیخا
چنین زد خامه نقش این فسانه که چون یوسف برون آمد ز خانه، برون خانه پیش آمد عزیزش گروهی از خواص خانه، نیزش چو در…
بخش ۱۴ – رفتن رسول از سوی پدر زلیخا به جانب عزیز مصر
زلیخا داشت از دل بر جگر داغ ز نومیدی فزودش داغ بر داغ بود هر روز را رو در سفیدی بجز روز سیاه نامیدی پدر…
بخش ۳۹ – احسان یوسف به زندانیان و تعبیر خواب ایشان و شاه مصر را کردن
ز مادر هر که دولتمند زاید فروغ دولتش ظلمت زداید به خارستان رود، گلزار گردد گل از وی نافهٔ تاتار گردد به زندان گر درآید،…
بخش ۲۷ – شرح دادن یوسف قصهٔ محنت راه و زحمت چاه را برای زلیخا
سخنپرداز این شیرینفسانه چنین آرد فسانه در میانه که پیش از وصل یوسف بود روزی زلیخا را عجب دردی و سوزی ز دل صبر و…
بخش ۳۶ – گواهی دادن طفل شیرخواره به بیگناهی یوسف
چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ به محنتگاه زندان کرد آهنگ، به تنگ آمد دل یوسف از آن درد نهان روی دعا در آسمان…
بخش ۱۵ – فرستادن پدر، زلیخا را به مصر
چو از مصر آمد آن مرد خردمند که از جان زلیخا بگسلد بند، خبرهای خوش آورد از عزیزش تهی از خویش و، پر کرد از…
بخش ۴۲ – التفات نکردن یوسف به زلیخا در کفر و التفات به وی پس از توحید
زلیخا کرد بعد از رهنشینی هوای دولت دیدار بینی شبی سر پیش آن بت بر زمین سود که عمری در پرستش کاریاش بود بگفت: «ای…