
Category: تحفة الاحرار – نورالدین عبدالرحمن جامی
بخش ۱ – آغاز سخن
بسم الله الرحمن الرحیم هست صلای سر خوان کریم فیض کرم خوان سخن ساز کرد پرده ز دستان کهن باز کرد بانگ صریر از قلم…
بخش ۲ – مناجات
ای صفت خاص تو واجب به ذات! بسته به تو سلسلهٔ ممکنات! کون و مکان شاهد جود تواند حجت اثبات وجود تواند دایرهٔ چرخ مدار…
بخش ۳ – در فضیلت سخن
پیشترین نغمهٔ باغ سخن هست نسیم چمنآرای «کن» هست سخن پرده کش رازها زنده کن مردهٔ آوازها نغمهٔ خنیاگر دستانسرای مرده بود بیسخن جانفزای چون…
بخش ۱۴ – حکایت درازدستی وزیر
بود یکی شاه که در ملک و مال عهد وزیری چو رسیدی به سال دست قلمساش جدا ساختی چون قلم از بند برانداختی هر که…
بخش ۵ – در آفرینش عالم
شاهد خلوتگه غیب از نخست بود پی جلوه کمر کرده چست آینهٔ غیبنما پیش داشت جلوهنمائی همه با خویش داشت ناظر و منظور همو بود…
بخش ۱۷ – در اشارت به عشق
رونق ایام جوانیست عشق مایهٔ کام دو جهانیست عشق میل تحرک به فلک عشق داد ذوق تجرد به ملک عشق داد چون گل جان بوی…
بخش ۴ – در تنبیه سخنوران
قافیهسنجان چو در دل زنند در به رخ تیرهدلان گل زنند روی چو در قافیهسنجی کنند پشت برین دیر سپنجی کنند تن بگذارند و همه…
بخش ۹ – حکایت زنده دلی که با مردگان انس گرفته بود
زندهدلی از صف افسردگان رفت به همسایگی مردگان پشت ملالت به عمارات کرد روی ارادت به مزارات کرد حرف فنا خواند ز هر لوح خاک…
بخش ۷ – حکایت مسافر کنعانی
یوسف کنعان چو به مصر آرمید صیت وی از مصر به کنعان رسید بود در آن غمکده یک دوستش پر شدهٔ مغز وفا پوستش ره…
بخش ۱۵ – حکایت زاغی که به شاگردی رفتار کبک رفت
زاغی از آنجا که فراغی گزید رخت خود از باغ به راغی کشید زنگ زدود آینهٔ باغ را خال سیه گشت رخ راغ را دید…
بخش ۸ – حکایت بیرون کشیدن تیر از پای شاه ولایت علی ع
شیر خدا شاه ولایت علی صیقلی شرک خفی و جلی روز احد چون صف هیجا گرفت تیر مخالف به تنش جا گرفت غنچهٔ پیکان به…
بخش ۱۸ – ختم خطاب و خاتمهٔ کتاب
نقش شفانامهٔ عیسیست این یا رقم خامهٔ مانیست این غنچهای از گلبن ناز آمده؟ یا گلی از گلشن راز آمده؟ صبح طرب مطلع انوار اوست…
بخش ۱۰ – در اشارت به خاموشی که سرمایهٔ نجات است
ای به زبان نکته گذار آمده! وی به سخن نادرهکار آمده نقطهٔ نطق است تو را بر زبان گشته از آن نقطه زبانات زیان گر…
بخش ۱۶ – در اشارت به حسن
نقش سراپردهٔ شاهیست حسن لمعهٔ خورشید الهیست حسن حسن که در پردهٔ آب و گل است تازه کن عهد قدیم دل است ای که چو…
بخش ۶ – حکایت شیخ روزبهان با بیوهای که میوهٔ دل خود را شیوهٔ مستوری میآموخت
روز بهان فارس میدان عشق فارسیان را شه ایوان عشق پیش در پردهسرائی رسید از پس آن پردهنوائی شنید کز سر مهر و شفقت مادری…
بخش ۱۱ – حکایت لاکپشت و مرغابیان
بسته به صد مهر بر اطراف شط عقد محبت کشفی با دو بط شد به فراغت ز غم روزگار قاعدهٔ صحبتشان استوار روزی از آنجا…
بخش ۱۳ – در مخاطبهٔ سلاطین
ای به سرت افسر فرماندهی! افسرت از گوهر احسان تهی! زیور سر افسر از آن گوهرست خالی از آن مایهٔ دردسرست کرده میان تو مرصع…
بخش ۱۲ – در اشارت به هشیاری روز و بیداری شب
هست یکی نیمهٔ عمر تو روز نیمهٔ دیگر شب انجم فروز روز و شب عمر تو با صد شتاب میگذرد، آن به خود و این…