
روح بی کینه حسین پژمان بختیاری
برد آن فرشته صورت نیکو نهاد ما ما را ز یاد خویش و جهان را ز یاد ما گیرم میانهٔ من و …
برد آن فرشته صورت نیکو نهاد ما ما را ز یاد خویش و جهان را ز یاد ما گیرم میانهٔ من و …
جز خیال و خوابی از عشرت ندید آدمی گر دیر ماند ار زود مرد آنکه اندک زیست کمتر کام یافت وانکه افزون …
در جهان ما دلی روشن نمیآید بهدست یک گل خندان درین گلشن نمیآید بهدست در دل تاریک دریا جستجو کن ای رفیق …
جان فدای ره آن سرو سهی خواهم کرد عنقریب است که من خرقه تهی خواهم کرد باکم از بار گنه نیست که …
با خموشیها در این محفل مرا گفتگویی دلنشین با دلبرست خواب مژگان جنبش ابروی دوست در بیان عشق صدها دفترست هر تبسم،هر …
به بزم خود گرچه راهی ندادی ز باغ وصالم گیاهی ندادی سلامی ز رافت پیامی ز زحمت به سالی نگفتی به ماهی …
سرخ گل زیباست،گر پیرش ببیند ور جوان جسم من گر پیر شد شوق نگاهم پیر نیست عشق زیبا را ببین،رخسار زیبا،گو مباش …
من کیستم نمایشی از ضعف همتی بیچاره مانده در بر هر قهر و صولتی گردن نهاده بر خط هر ظلم و ظالمی …
در دست یک نفر به یک آیین ز یک خمیر شد ساخته دو شمع شبافروز یکسره وین هر دو را لطیفهٔ تقدیر …
ای دل مرا دیوانه کردی،خوب کردی با عالمم بیگانه کردی،خوب کردی سر را که از باد غرور آکنده دیدی خاک در میخانه …
سحرگه به راهی گذر داشتم دلی خوش چو باد سحر داشتم سری پر غرور و تنی زورمند روانی به امید و طبعی …
بگویید آن غایت آرزو را که دیدیم بر آرزوی تو او را ز آشفتگیهای من داستانها بگویید آن یار آشفته مو را …
راضی کنیم خاطر خود را به یاد تو ما را اگر ز کرده پشیمان نمیکنی گویی که دشمن تو نیام من بیا …
سگی دارم آرام و آراسته سراپایش آنسان که دل خواسته دلارا سگی،ناز پرور سگی به خوبی گرو برده از هر سگی وفادار …
ز فرو دست زردکوه آن روز بیشه ای بود و آبشاری بود آن طرف تر زیر زانوی کوه بود غاری و ژرف …
ای دختر نازنین خونگرم ای روی تو خوش،چو رنگ آزرم آن دم که ز عشق میشدی مست ای نو گل من،به خاطرت …
در صحبت گلرویان جا در چمنی دارم با این همه گل ای دوست خوشانجمنی دارم صد گونه سخن گفتند شیریندهنان اما با …
بازم شراب جهل کشد سوی خرمی بیغم مباد دل که بلایی است بیغمی بوی غرور میوزد از باغ خاطرم یارب مباد قسمت …
ما با غمت ز شادی عالم گذشتهایم ور بنگری ز لذت غم هم گذشتهایم این عشق را به عهد و به پیمان …
ناز من،عشق من،از چشم ترم زود مرو سر و جانم به فدایت ز برم زود مرو نکنم شکوه که دیر آمدهای بر …
عشق است و جنون رشتهٔ پای من و دل دیدار پریرخان دوای من و دل پیری و هزار عیب شرعی گویند این …
شب است و دامن سن طرفه منظری دارد نسیم نرم و هوای معطری دارد فضای باغ شد از عطر زیزفون سرشار درین …
اگر رفتم ز دنیای شما،دیوانهٔی کمتر ور این کاشانه ویرانه گشت،حسرتخانهٔی کمتر اگر مستی نبخشد ساغر هستی برافشانش وگر مستی دهد ای …
خواهم از عشقش نگه دارم ولی اختیار دل به دست من،که نیست جان ز مهرش روشن است،اما چه سود دیدهام از روی …
نزد علم و هنر بهرهٔ کافی دارم نزد جاه و جمال،حظ وافی دارم آز آنچه بر نام نکویی بخشند یک دیدهٔ پاک …
در بستر اوفتادم و دیوان خواجه را برداشتم که هست مرا وجد و حال ازو با خاطری ملول گشودم کتاب را وز …
دوش به ایام رفته در نگرستم در نگرستم به مرگ عمر و گرستم همچو زنی شوی مرده بر تلف عمر تلخ گرستم،چو …
خفته در چشم تو نازی است که من میدانم نگهت دفتر رازیست که من میدانم قصهٔی را که به من طرهٔ کوتاه …
شد تیره در هوای تو شمع وجود ما اشکی به دیدهٔ تو نیاورد دود ما رفتی ز دست ما و نمردیم ای …
این منم،کِم نه یاری،نه دلی نه دلبریست ورنه هرکس را که بینی،با دلارامی سریست میتوان اینجا به روی دلبران،نوشید می در کنار …
دیدند جهانیان که یاری دارم با طرهٔ دلکشش قراری دارم با دست حسادت از تو دورم کردند بازآ و ببین چه روزگاری …
ای همه عشقم رخ دلجوی تو قبلهٔ صاحبنظران روی تو خیز که روشنگر دنیا تویی دختر من مادر فردا تویی نسل تو …