
قلندرخانه عشق – حضرت عبدالقادر جیلانی رح
قلندرخانه عشق ما به جنّت از برای کاردیگر می رویم نه تفرّج کردن طوبی و کوثر می رویم مقصد ما حسن یوسف …
قلندرخانه عشق ما به جنّت از برای کاردیگر می رویم نه تفرّج کردن طوبی و کوثر می رویم مقصد ما حسن یوسف …
چون برقع بر اندازد تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد همه …
یارمستقیم گر دل دهی به ما ده عاشق که ما امینیم با آن که دل به ما داد ، ما روز و …
شب وصل حبیب آن که آتش افکند درخلق جانان من است وانکه می سوزد از آن رویش همین جان من است تا …
برون آ شهسوارا برون آ شهسوار من تعلّل بیش از این تا کی ز حد بگذشت مشتاقی تحمّل بیش از این تا …
نسیم رضوان چون تمام عمر نیکی کرد با تو آن کریم از بدی خود چرا ترسی تو آخر ای لئیم تو یتیمی …
درد بی حدّ گفتا کیی توبا ماگفتم کمین غلامت گفتا مگر تومستی گفتم بلی زجامت گفتا چه پیشه داری گفتم که عشقبازی …
قلعه روحانیان بازکشم لشکر وتا به فلک بر روم قلعه روحانیان گیرم و برتر روم من ملک مقبلم لیک در این منزلم …
جمال یار ندارم گرچه آن دیده که بینم درجمال تو نیم نومید چون عمرم گذشت اندرخیال تو تو جنّت را به نیکان …
همره بادصبا هرچه ازسنگین دلان بر جان ما آیدخوش است گروفا آیدخوش وگرهم جفا آیدخوش است بشنوم تا چند بوی گل زباد …
شام بشارت تو لذت عمل را از کارزار ما پرس آئین سلطنت را از حال زار ما پرس آن لذّتی که باشد …
باده جان داد مرا جان تو باده ای از جان خویش کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش حضرت او نیم شب گوید …
ناله های من من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن گر برفتم می کشد بازم به جای خویشتن نه مرا در …
درباغ رضوان خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم توسوی خلق می دیدی ومن سوی تو می دیدم …
فرهاد و بیستون شاخِ گل از نازکیّ یار یادم می دهد برگ گل زان گلرخ رخسار یادم می دهد چون روم درکوه …
تجلّی جمال گرنخواهدبود اندر صدرجنّت وصل یار قعر دوزخ عاشقان خواهند کردن اختیار حورعین هر چند می دارد جمال با کمال تو …
همه شب شب همه شب باتو می گوئیم راز توبه غفلت پای ها کرده دراز ای زما کرده فراموش گوئیا سوی ما …
سیّد انبیاء ای قصر رسالت تو معمور منشورِ رسالت ازتو مشهور خدّام ترا غلام گشته کیخسرو کیقباد و فغفور درجمله کائنات گویند …
ای خوش آن روز ای خوش آن روزی که در دل مهر یاری داشتم سینه ای پرسوز چشم اشکباری داشتم یادباد آنگه …
من محمّدیم غلام حلقه بگوش رسول ساداتم ره نجات نموده حبیب آیاتم کفایت است ز روح رسول و اولادش همیشه در دو …
دارم امید تا ابد یا رب زتو من لطف ها دارم امید از تو گر امّید بُرَّم از کجا دارم امید زیستم …
غم مخوری غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است غم مخوری …
جانب گلشن ای که می نالی زدوران ،جورِ یار من نگر اضطراب از من نگر صبرو قرار من نگر جانب گلشن مروکان، …
همی خواهم کاو بینم دوچشم از بهر آن خواهم که در رخسار او بینم وگر آن دولتم نبود در و دیوار او …
سرمه چشم فلک ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک یا …
آه مردم آه دردآلود مردم جان جانها را بسوخت سینه مجروح هر مجنون و شیدا را بسوخت درجگرهای کباب این آه من …
می صافی می صافی طلب جانا که دردی کش گرانخوار است تو از ساقی نشانی گو که اینجا مست بسیار است از …
خیمه به محشر طبل قیامت بکوفت آن ملک نفخ صور کاتب منشور ماست مالک یوم النّشور سر زلحد برزدیم خیمه به محشر …
غافل از احوال مظلومان درجهان امروز بی پروا مباش فارغ از اندیشه فردا مباش کشتی ای پیداکن و بنشین در او ایمن …
پیرکنعان گرندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا سرومن آغشته دراشک جگرخون من است فارغم گرباغبان …
یار کو افسر شاهی نخواهم خاک پای یارکو بال گو بشکن هما ، آن سایه دیوار کو سرو را گیرم که دارد …
سرمست صبغت الله وقت مستی بلبلان آمد گوئیا گل به بوستان آمد بلبل آنجا خموش و حاضر باش بشنو این سِر که …
آه از آن ساعت یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد رحمت خود کن قرین ما الی یوم …
من که ام! من کیم رسوای شهروعاشق دیوانه ای آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانه ای هم شوم شاد از غمش …
خاکستری کسی کو یار خود دارد چرا بر دیگری بندد حرامش باد عشق آنکس که هم بر دیگری بیند از این آتش …
طلب آمرزش نه چندانی گنه کارم که شرح آن توان دادن خداوندا بروی من نیاری وقت جان دادن خداوندا مرا بستان ز …
پهلوی دل تیر او پیوسته میخواهم که آید سوی دل لیک میترسم، شود پیوسته در پهلوی دل دل ز من گم گشت …
وعده دیدار ازجمال لایزالی برنداری گرنقاب عاشقان لاابالی رابماند دل کباب صدرجنت گربود بی دوست گو قعرجهیم هرکه شدکوته نظرگوسوی این ها …
روزگار دل در غم عشق تو زان بگذشت کاردل مرا کز وفایت کم شود یک لحظه باردل مرا فارغم از گشت گلشن …
اندر سایه طوبی اشک سرخ و روی زرد من گواه است ای کریم برکمال عشق دیدار تو بالله العظیم بی هوای تو …
مرغ آتش خواره زان بی وفای سنگدل جور وجفا می بایدم از کس نمی خواهم وفا زان بی وفا می بایدم من …
حضور درد زسر تا پا ی من گر همه اندوه و غم باشد هنوز از اینچنین دردی که دارم از تو کم …
طعنه بدخواه من نمی گویم که جور روزگارم میکشد طعنه بدخواه و بد عهدی یارم میکشد دور از او بی طاقتی باشد …
پای دل پای دل در کوی عشقت تا به زانو در گِل است همّتی دارید با من زانکه کاری مشکل است من …
نومید مشو نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز خواهم که در …
دل مجروح ای ذکر تو را در دل ، هر دم اثری دیگر وای از تو به ملک جان دارم خبری دیگر …
الله گو باتو ای عاصی مرا صلح است هرگز جنگ نیست زانکه غیر از غم تو را اندر دل تنگ نیست روی …
محی دل افگار کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان دل نماند …
خانه عشق کی بود آیا که بنمائی جمال با کمال زنده گردند ماهیان مرده از آب زلال درقیاما حشر را حاجت به …
شیوه شیرین مراکشتی و گوئی خاک این بر باد بایدکرد چرا بردردمندی این همه بیداد باید کرد همه کس از تو دلشادند …
بی وفا بی وفا یارا چنین تا کی جفا کاری کنی نیست وقت آنکه به یک خنده وفاداری کنی؟ این چه قسمت …
هرچه خواهی بطلب سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست بیوفائی مکن و ازدرِ ما …
دل زنگار خورده نامه ای دارم از شب سیه تاریک رنگ با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ از سیه …
ازدست عشق از خان و مان آواره ام از دست عشق از دست عشق سرگشته و بیچاره ام از دست عشق از …
مجال صحبت در خلوت مجالی کی بود با تو حدیث خویشتن گفتن که پیش چون تو بدخوئی نمی آرم سخن گفتن زمانی …
حضرت بیچون بی تماشای جمالت روضه را هامون کنم حور عین را از درون قصرها بیرون کنم حور زیبا روی را خواهیم …
شرح عاشقی به غیر از سایه در کویت کسی محرم نمی یابم کنون روزم سیه شد آنچنان کان هم نمی یابم چو …
بی ماه روی تو هرگز مباد آنکه بهشت آرزو کنم خود را به هیچ ، بهر چه بی آبرو کنم چندین هزار …
نشان یار می جویم بخود مشغول می گردم که از خود یار می جویم گهی در دل گهی درسینه افگار می جویم …
زلال رحمت حق گنه کردی بگو کردیم ای دوست که بعد از کار بد این توبه نیکوست گنه کردن اگرچه خوی توگشت …