
Category: خون و خاکستر
نیمه ای از نامه – نادر نادرپور
نیمه ای از نامه وقتی که شب با عطر پیچک ها از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیره ام لغزید من ، نامه ای را…
رشته ی گسسته – نادر نادرپور
رشته ی گسسته خدای جهان سرخوش از آفرینش مرا ارمغان کرد سازی یگانه من آن ساز را بر دو زانو نشاندم سرش را چو کودک…
کلبه ای بر سر موج – نادر نادرپور
کلبه ای بر سر موج طفلی که گاهگاه ایینه در مقابل خورشید می گرفت تا دیدگان پیر و جوان را از بازتاب نور بیازارد کنون…
آیندهای در گذشته – نادر نادرپور
آیندهای در گذشته آن روستای دامنه ی البرز کز خاوران به چشمه ی خورشید می رسید وز باختر به ماه جغرافیای کودکی من بود من…
قصه ی بهاری – نادر نادرپور
قصه ی بهاری به خود گفتم ای مرد گم کرده خاک چرا ز جهان روی گردانده ای ؟ چه سود از بر و بوم خود…
قاب عکس – نادر نادرپور
قاب عکس روزی که کودکانه ، به تصویر خویشتن در چشمه ها و آینه ها دیده دوختم پنداشتم که آینه ، همتای چشمه است وین…
سهراب و سیمرغ – نادر نادرپور
سهراب و سیمرغ از سر خاک تو بر می گشتم خاک ِ پاکی که تو را در بر داشت آسمان ، مرثیه ای نیلی بود…
عشق تو – نادر نادرپور
عشق تو مرا عشق تو در پیری جوان کرد دلم را در غریبی شادمان کرد به آفاق شبم رنگ سحر داد مرا آیینه دار آسمان…
فانوسی در سپیداران – نادر نادرپور
فانوسی در سپیداران ای خوشتر از خواب سحرگاهان هرگز مرا باور نمی آمد که برگردی در لحظه های تلخ بیداری ، به سوی من اما…
صلیب و ساعت – نادر نادرپور
صلیب و ساعت در سرزمین غربت من در گوشه ای از خاک بی خورشید مغرب در سایه ی سنگین ابری جاودانه در کشوری از مویه…
بازی اسپانیایی – نادر نادرپور
بازی اسپانیایی ای گاو باز ماهر اعصار دامان پرنیانی سرخت را همواره ، در مقابل چشمم نگاه دار تا گاو زورمند هوس را در من…
بر آستان بهار – نادر نادرپور
بر آستان بهار من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم که جز به طعنه نمی خندد ، شکوفه بر تن عریانم ز نوشخند سحرگاهان…
خون و خاکستر – نادر نادرپور
خون و خاکستر آن زلزله ای که خانه را لرزاند یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد چون شعله ، جهان خفته را سوزاند…