
Author: RumiBalkhi.Com
از حسن غریب تو جهان صبح وطن شد – صائب تبریزی
از حسن غریب تو جهان صبح وطن شد این شوره زمین از گل روی تو چمن شد کامت شکرین باد که هر رخنه ای از…
از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد – صائب تبریزی
از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد این مرغ چشم بسته از دام دیده ور شد حسنی که کامل افتاد ایجاد می کند…
از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست – صائب تبریزی
از حسن خلق رتبه همت زیاده نیست دست و دل گشاده چو روی گشاده نیست فیض فتادگان بود از ایستاده بیش سنگ نشان به راهنمایی…
از حسن نوخطان دل ما تازه می شود – صائب تبریزی
از حسن نوخطان دل ما تازه می شود داغ کهن ز مشک ختا تازه می شود هرچند کهنه می شود آن نخل دلپذیر پیوند مهربانی…
از حلقه های زنجیر سودا چه باک دارد – صائب تبریزی
از حلقه های زنجیر سودا چه باک دارد از گوشمال گرداب دریا چه باک دارد همواری از خطرها دیوارآهنین است از ترکتاز سیلاب دریا چه…
جسم زاری است که با آه به هم پیچیده است – صائب تبریزی
(جسم زاری است که با آه به هم پیچیده است گردبادی که درین بادیه سرگردان است) (دل رم کرده ما را به تغافل مسپار که…
عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیست – صائب تبریزی
(عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیست گردن ما در کمند سبحه و زنار نیست) سهل مشمر هیچ کاری را که در ملک…
آب حیات شبنم آن روی چون گل است – صائب تبریزی
آب حیات شبنم آن روی چون گل است عنبر خمیر مایه آن زلف و کاکل است یک چشم پر خمار به از صد قدح شراب…
آب حیات ما ز شراب شبانه است – صائب تبریزی
آب حیات ما ز شراب شبانه است عیش مدام، زندگی جاودانه است عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟ پروانه را همین بال و پر…
آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد – صائب تبریزی
آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد از دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرد از پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بود دام، اوراق…
آب حیوان زند آب در میخانه ما – صائب تبریزی
آب حیوان زند آب در میخانه ما می گزد خضر لب از حسرت پیمانه ما از سر شیشه اگر پنبه بگیرد ساقی گل ابری شود…
آب حیوان من نهان در ظلمت شب دیده ام – صائب تبریزی
آب حیوان من نهان در ظلمت شب دیده ام نور بیداری همین در چشم کوکب دیده ام گر بگویم خواب شیرین تلخ بر مردم شود…
آب خضر و می شبانه یکی است – صائب تبریزی
آب خضر و می شبانه یکی است مستی و عمر جاودانه یکی است بر دل ماست چشم، خوبان را صد کماندار را نشانه یکی است…
آب خوب است لب خشکی ازو تر گردد – صائب تبریزی
آب خوب است لب خشکی ازو تر گردد گره دل شود آن قطره که گوهر گردد خار پیراهن ماهی است به اندازه فلس جای رحم…
آب در دیده پیمانه می می آید – صائب تبریزی
آب در دیده پیمانه می می آید این چه شورست که از کوچه نی می آید نفس عیسوی از سینه خم می جوشد بوی روح…
آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد – صائب تبریزی
آب شد دل تا به آن شیرین شمایل راه برد خواب در ره کی کند هر کس به منزل راه برد؟ دیدن منزل قرار از…
آب را بر باد ده، در چشم آتش خاک زن – صائب تبریزی
آب را بر باد ده، در چشم آتش خاک زن فرد شو چون مهر تابان خیمه بر افلاک زن تا به کی از هستی موهوم…
آب شد بس که در آتشکده دل پیکان – صائب تبریزی
آب شد بس که در آتشکده دل پیکان دل مجنون مرا گشت سلاسل پیکان صحبت راست روان بال و پر توفیق است که ز آمیزش…
آب کن در شیشه ساقی گر شراب صاف نیست – صائب تبریزی
آب کن در شیشه ساقی گر شراب صاف نیست کشتی ما را به خشکی بستن از انصاف نیست می توانست از زر گل کرد ما…
آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش – صائب تبریزی
آب گردد می گلرنگ ز رنگ آلش دیده آینه پرخون شود ازتمثالش شبنم از پرتو خورشید بلندی گیرد به فلک می رسد آن سر که…
آب و رنگ حسن بیش از خانه زین می شود – صائب تبریزی
آب و رنگ حسن بیش از خانه زین می شود در نگین دان دانه یاقوت رنگین می شود می شود ناز و غرور نیکوان از…
آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار – صائب تبریزی
آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار نقش، جوی خشک باشد در عقیق آبدار هست در دست فلاخن نبض سر گردانیم چون رگ سنگ…
ابر بهار سینه به گلزار می زند – صائب تبریزی
ابر بهار سینه به گلزار می زند خون شفق علم ز سر خار می زند زودا که خونچکان شود از خار انتقام دستی که گل…
ابر بهار گلشن رخسار، آینه است – صائب تبریزی
ابر بهار گلشن رخسار، آینه است آتش فروز شعله دیدار، آینه است از دل توان به انجمن حسن راه برد سنگ نشان کعبه دیدار آینه…
ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است – صائب تبریزی
ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است می زند جوش پریزاد از ریاحین بوستان…
ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی – صائب تبریزی
ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار بر سبکروحان…
آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع – صائب تبریزی
آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع ابر آب روی مردان است گفتار طمع خواری روی زمین خاری است از دیوار او زرد رویی یک…
ابروی او نرفت ز مد نظر مرا – صائب تبریزی
ابروی او نرفت ز مد نظر مرا در زیر تیغ، زندگی آمد بسر مرا دارم چو شمع گردنی از موم نرمتر تیغ برهنه است نسیم…
آبروی حسن از مژگان نمناک من است – صائب تبریزی
آبروی حسن از مژگان نمناک من است صیقل آیینه رویان دیده پاک من است از نگاه آشنایی می توان کشتن مرا حلقه های چشم خونریز…
آبها آیینه سرو خرامان تواند – صائب تبریزی
آبها آیینه سرو خرامان تواند بادها مشاطه زلف پریشان تواند رعدها آوازه احسان عالمگیر تو ابرها چتر پریزاد سلیمان تواند شاخ گلها دست گلچین بهارستان…
آبروی کعبه گر از چشمه زمزم بود – صائب تبریزی
آبروی کعبه گر از چشمه زمزم بود کعبه دل را صفا از دیده پرنم بود از خودآرا، دست بر دنیا فشاندن مشکل است در ته…
آتش افروز شکر شیرینی پیغام توست – صائب تبریزی
آتش افروز شکر شیرینی پیغام توست زخم پیرای ملاحت تلخی دشنام توست سبزه ای کز آتش یاقوت فرسای کلیم می زند جوش طراوت، خط عنبر…
آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است – صائب تبریزی
آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است نیشتر می شکند در جگرم موی سفید رعشه…
آتش به خرمن از گل باغی ندیده ای – صائب تبریزی
آتش به خرمن از گل باغی ندیده ای جوش جنون ز چشمه داغی ندیده ای پروانه وار سیلی آتش نخورده ای در دودمان آه چراغی…
آتش به دل از گرمی این مرحله دارم – صائب تبریزی
آتش به دل از گرمی این مرحله دارم پا بر سر گنج گهر از آبله دارم آتش به زر اینجا نفروشند و من خام گرمی…
آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟ – صائب تبریزی
آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟ تندی سیل به همواری دریا چه کند؟ بی مددکاری دل دست دعا بیکارست تیشه بی بازوی فرهاد به…
آتش به مغزم از می احمر گرفته است – صائب تبریزی
آتش به مغزم از می احمر گرفته است این پنبه از فروغ گهر درگرفته است آتش ز اشک در مژه تر گرفته است این رشته…
آتش عشق تو چون زبانه برآرد – صائب تبریزی
آتش عشق تو چون زبانه برآرد از دل سنگ آه عاشقانه برآرد تا به یکی بوسه خوش کند دل عاشق زان دهن تنگ صد بهانه…
آتش قافله ما دل روشن باشد – صائب تبریزی
آتش قافله ما دل روشن باشد گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد حسن هرجا که بود در نظر من باشد مهر را آینه از دیده…
آتش کباب کرده یاقوت آن لب است – صائب تبریزی
آتش کباب کرده یاقوت آن لب است چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است ای خضر چند تیر به تاریکی افکنی؟ سرچشمه حیات نهان…
آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد – صائب تبریزی
آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد نقش شب وروز ما با مه وخور بدنشست یک ره…
آتشین شد چهره خاک ازمی گلرنگ عشق – صائب تبریزی
آتشین شد چهره خاک ازمی گلرنگ عشق چرخ شد خاکستری ازآتش بی رنگ عشق می نماید چون گل خورشید ازآب روان چهره اندیشه از آیینه…
آتشم در جگر از چهره گلرنگ زده است – صائب تبریزی
آتشم در جگر از چهره گلرنگ زده است لب لعلش به کبابم نمک سنگ زده است شیشه ام می شکند در جگر از حرف درشت…
آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو – صائب تبریزی
آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو مرکز پرگار حیرت می شود سیماب ازو نامسلمانی که تسبیح مرا زنار کرد چون دل قندیل می…
اتفاق دوستان با هم دعای جوشن است – صائب تبریزی
اتفاق دوستان با هم دعای جوشن است سختی از دوران نبیند دانه تا در خرمن است سازگاری پیشه کن با مردم ناسازگار تا شود یوسف…
اثر آه و فغان را در دل خرم نمی باشد – صائب تبریزی
اثر آه و فغان را در دل خرم نمی باشد نپیچد ناله در هر دل که کوه غم نمی باشد فریب عشرت دنیا مخور کز…
اثر ز غنچه درین گلستان نمی بینم – صائب تبریزی
اثر ز غنچه درین گلستان نمی بینم فغان که اهل دلی در میان نمی بینم چه زهر بود که چشم ستاره ریخت به خاک که…
اثر ز همت مستانه در شراب نماند – صائب تبریزی
اثر ز همت مستانه در شراب نماند فغان که در گهر شاهوارآب نماند زبس که شیرمراکرداین ستمگر خون ز روزگار امیدم به انقلاب نماند منم…
اجل چه کار به جانهای با کمال کند – صائب تبریزی
اجل چه کار به جانهای با کمال کند چرا ملاحظه خورشید از زوال کند ز گل برید چو شبنم به آفتاب رسید دگر چرا کسی…
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را – صائب تبریزی
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین به دام هاله…
احوال دل ز دیده خونبار روشن است – صائب تبریزی
احوال دل ز دیده خونبار روشن است حال درون خانه نمایان ز روزن است روشندلان همیشه سفر در وطن کنند استاده است شمع و همان…
آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است – صائب تبریزی
آخر حسن تو از خط به از آغاز شده است که ز هر حلقه، در باغ نوی باز شده است جوهر از آینه حسن تو…
ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم – صائب تبریزی
ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم تهی شود به لبم نارسیده رطل گران ز بس که ریشه دوانده…
آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست – صائب تبریزی
آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست خاتم نه ای و دست سلیمانت آرزوست زنهار سر مپیچ ز چوگان حکم او چون گوی اگر سراسر…
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد – صائب تبریزی
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد خواب در وقت سحرگاه گران می گردد آسمان در حرکت از نظر روشن ماست آب از قوت…
آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن – صائب تبریزی
آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن این کهنسالان که می دزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال…
آرام را خرام تو آتش عنان کند – صائب تبریزی
آرام را خرام تو آتش عنان کند آیینه را حجاب تو آب روان کند بی درد بلبلی که در ایام جوش گل اوقات صرف خاروخس…
آرزو چند به هر سوی کشاند ما را؟ – صائب تبریزی
آرزو چند به هر سوی کشاند ما را؟ این سگ هرزه مرس چند دواند ما را؟ نخل ما را ثمری نیست به جز گرد ملال…
آرد به وجد سوختگان را نوای من – صائب تبریزی
آرد به وجد سوختگان را نوای من مردافکن است باده مردآزمای من دلهای خامسوز چه داند که چون کباب خون می چکد ز ناله دردآشنای…
آرزو بسیار و آهم در دل درویش نیست – صائب تبریزی
آرزو بسیار و آهم در دل درویش نیست دشت پر نخجیر و یک ناوک مرا در کیش نیست خانه اهل تعلق شاهراه حادثه است دزد…