قاب عکس نادر نادرپور

روزی که کودکانه ، به تصویر خویشتن
در چشمه ها و آینه ها دیده دوختم
پنداشتم که آینه ، همتای چشمه است
وین هر دو در نگاه نخستین برادرند
پنداشتم که هر که در آیینه بنگرد
در چشمه نیز ، چهره ی او جلوه می کند
وان چهره های تیره و روشن ، برابرند
پنداشتم که چشمه اگر خفته در چمن
ایینه ای است عاشق دیدار آفتاب
وینک ،‌ بر آن سر است که از اوج آسمان
خورشید را برهنه فرود آورد در آب
پنداشتم که در شب تار اتاق من
آیینه ، چشمه ای است که آرام و بی خروش
می ریزد از بلندی دیوار بر زمین
وندر زلال جاری او ،‌ اشتیاق من
کم کم رسوب می کند و می رود به خواب
آری ، هزار بار
تصویر من در آینه و چشمه ،‌ غرق شد
یا خود در آن دو چشم درخشان ، رسوب کرد
تا ناگهان ، جوانی ناپایدار من
چون آفتاب ، در شب غربت ، غروب کرد
بعد از غروب او
وقتی که ماه از دل مرداب آسمان
سر می کشد برون
من با رسوب خاطره ، آغشته ام هنوز
من ، چشمه سار آینه را با عصای وهم
آشفته می کنم که مگر از رسوب او
تصویر کودکانه ی خود را برآورم
زیرا که من ،‌ حریص تر از سالیان پیش
در جستجوی صورت گمگشته ام هنوز
اما در آینه
کنون ، به جای چهره ی آن طفل خردسال
سیمای سالخورده ی مردی سپید موست
کز مرگ می هراسد و با خویش ،‌ دشمن است
ایینه ، چشمه نیست
ایینه قاب عکس کهنسالی من است
نادر نادرپور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.