با نطفه ای که در دل او می تپید گفت
زهدان آهکین من ای تخم چشم من
زندان تیره نیست
سرشار از فروغ زلال سپیده
است
پوشیده تر ز مردمک چشم خفتگان
خورشید در سپیده ی آن آرمیده است
شب ، غرق در فروغ زلال سپیده شد
بانگ خروس ، تا افق صبحگاه رفت
زان پیشتر مه زرده ی خورشید بردمد
دستی در آشیانه ی تاریک دیده شد
تخم سپید از بر مرغ سیاه رفت
نادر نادرپور