ور این کاشانه ویرانه گشت،حسرتخانهٔی کمتر
اگر مستی نبخشد ساغر هستی برافشانش
وگر مستی دهد ای سرخوشان پیمانهٔی کمتر
زیان و سود عالم چیست از بود و نبود ما
به دریا قطرهٔی افزون،ز خرمن دانهٔی کمتر
تو شمع محفلافروزی و من پروانهٔی مسکین
تو روشن باش گر من سوختم پروانهٔی کمتر
اگر پیمانهام پر شد زیانی نیست یاران
به بزم باده نوشان،گریهٔ مستانهٔی کمتر
حقیقت در نوای توست و در مینای می ساقی
حدیث واعظان گر نشنوی افسانهٔی کمتر
چو کاری غیر بتسازی ز زاهد برنمیآید
عبادتخانهٔی گر بسته شد،بتخانهٔی کمتر
جزای خیر بادت در علاج من تغافل کن
درین ویرانه،عقلآشنا دیوانهٔی کمتر
پژمان بختیاری