سر و جانم به فدایت ز برم زود مرو
نکنم شکوه که دیر آمدهای بر سر من
لااقل دیر چو آیی بهسرم زود مرو
چشم پر حسرت من سیر ندیدهست ترا
بنشین یک دم و از چشم ترم زود مرو
ترسم ای گل که نبینم دگرت دیر میا
باشد ای جان که نیابی دگرم زود مرو
آفتاب لب بامیم و به یک گردش چشم
بر در و بام نماند اثرم زود مرو
صبرکن تا به خود آیم که ز شوق رخ تو
نه ز خود کز دو جهان بیخبرم زود مرو
این تویی یا که خیال بتی آراسته است
گر تویی بهر خدا از نظرم زود مرو
پژمان بختیاری