مخمس بیگم سیده مخفی بدخشی رح بر غزل حضرت شیخ سعدی رح

گفتم که نگار من جفا جوست
همصحبت جاهلان بد خوست
این شیوه ز دلبران نه نیکوست
ناگاه در آمد از درم دوست
لب خنده کنان چو غنچه در پوست

چون خندۀ جان فزاش دیدم
حرف از لب شکرش شنیدم
از باغ مراد گل بچیدم
پیش قدمش بسر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست

ای شوخ ستم شعار پر فن
گه گه نظری بجانب من
آن عهد قدیم خویش مشکن
چشمش بکرشمه گفت با من
این نرگس مست من چو آهوست

می رفت بباغ آن نگارین
با خال سیاه و زلف مشکین
لب خنده کنان و دل پر از کین
گفتم که همه نکوست لیکن
این است که بی وفاست و بد خوست

مخفی تو بجو رضای سعدی
بگذر به ادب برای سعدی
میباش به التجای سعدی
بشنو نفسی دعای سعدی
گرچه همه عالمت دعا گوست

بکوشش فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
19 مارچ 2017

Share: