این غزل به استقبال غزل محترم عبدالرحمن پژواک، دیپلومات ورزیده و شاعر بلند پایه کشور سردوه شده
و در نشریه های اتحاد بغلان و انیس به نشر رسیده است.
الحاج حبیب الله “بلبل”
قلب داغدار
بجذبه ئیکه بچشمان مست یار من است
نه صبر در دل نه دل باختیار من است
چه دستبرد خزان زد مگر بکشور دل
که آن بهار طرب دور از کنار من است
مرا دوباره میسر کجا شود روزی
خزان تیره که مولود نو بهار من است
گذشت تا ز برم خنده زد بناز بگفت
ندید روز خوش هرکس که دوستدار من است
به آن کرشمه و ناز ادا که خاصه اوست
یقین که خانه بر انداز روزگار من است
بته بکرد همه هستی ام بگفتۀ غیر
هنوز در طلبش قلب داغدار من است
شکایتی نکنم “بلبلا” بجز در دوست
مراست هرچه شکایت ز دلشکار من است
الحاج حبیب الله “بلبل”
11 حمل 1344
دستبرد: نیرو، دلیری، مهارت
طرب: شاد شدن، شادی
بته: از زیر
****************
عبدالرحمن “پژواک”
جنون آشکار
شراب در سرم و دوست در کنار من است
بیار باده که امروز روزگار من است
خدای داند و من دانم و نداند کس
که عشق کار من و می کشی شعار من است
بچشم مست تو ساقی که امشب این دل مست
چو آرزوی تو بیرون ز اختیار من است
پیاله را زکف ار مینهم نه هشیاریست
که مرگ منتظر نوبت خمار من است
همینکه باده نهان میکشم ز قاضی شهر
نشانهء ز جنون های آشکار من است
چو گل نشسته در آتش گذشت عمر مرا
در انتظار خزانی که نو بهار من است
اگر چه بر همه عالم نهفته میگریم
رهین خندهء خویشم که پرده دار من است
عبدالرحمن “پژواک”
1343
رهین: کفیل، ضامن، گروگان، مرهون