گپ بزن لبخند آور در لبان پُر شکر
حرف گویی تا بخندی قند گردد بیشتر
هر گهی آید لبانت در سخن گفتن بدان
میکشد این دو ر ِ پیری را جوانی باز سر
در گداز هجرت ای مه زندگی بگذشت زود
محو کردی نقد ِ ما را از نگاه ِ پُر شرر
عقل زندان کردی هوشم را نمیدانم کجاست
عمر ها شد گشته ام از خویش چندان بیخبر
نیست کشتی را سلامت از سر ِ طوفان عشق
است راه ِ عاشقی در پیچ و خم ها پُر خطر
می بیار اندر پیاله تا روم در بی خودی
گردش ِ چشم تو و پرواز من بی بال و پر
یک نگاه گرم کرده این دلم غارت نمود
اشک میریزد بدامن از دو چشمم چون گهر
شد(همایون) هم شهید از چشم شوخ کافرش
تیر میزد تا ز مژگان گاهی قلب و گه جگر
*****
22 میزان 1387
کابل، افغانستان